2777
2789
عنوان

بت خانواده همسر را بشکنید

| مشاهده متن کامل بحث + 316912 بازدید | 1712 پست
سلام بانوی آرتمیس عزیزوگرانقدر...مادر من اخلاقی که داشت از بچگی بهمون یاد داد خاکی وفروتن باشید ومن ...

شما از بس میخواستی صمیمی و دوست‌داشتنی باشی که احترامت رو از دست دادی. 

حتما در رفتار های شما و جاری تفاوتی هست که به استقبالشون میرن ولی شما را ندید میگیرن 

🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

مادرمن هم حرفهای شمارومیزنه که خونه خودم مهمونه خودم کار خودم پس خودم به تنهایی همه کارهارو انجام می ...

رفتار عروساتون نتیجه چنین تاپیک هایی که بهشون درس میده نباید تکون بخورید و باید خون خانواده شوهر در شیشه کنید!

سرسبزترین بهار تقدیم تو باد...
عزیزم شما از اول همه مطالب رو بخونید بعد اظهار فضل کنید. 


چشمم تو هم لازم نبود بپری وسط و اظهاار فضل کنی به قول خوودت

برو سیاست یاد بگیر خانواده همسرت بچزوونی بروو

سرسبزترین بهار تقدیم تو باد...
عزیزم بنظر من شما محبت نکردی و نمبکنی  شما آدم مهر طلبی هستی و با کوچیک کردن خودت میخای محبت ب ...


همین مهر طلبی من باعث شده تا خودم رو کوچیک کنم .وجایگاهی نداشته باشم ومساله دیگه هم همسرم من خیلی اخلاق تند داره وسر هرمسئله ای صداشو حتی برای مادر وپدرش بالا می بره ولی برادر هاشون خیلی به خانواده ی همسرم محبت می کنند .

شما از بس میخواستی صمیمی و دوست‌داشتنی باشی که احترامت رو از دست دادی.  حتما در رفتار های شما ...


من مهر طلب هستم وبرای همین برام مهم شدند ..جاری های من باهم فامیل هستند وخیلی پشت هم هستند.مثلا اگه یکیشون خونه مادر شوهرم دعوت باشه باید جاری دیگه ام باشه چون فامیل هستند و رفتارشون طوری هست که خیلی زبونی محبت می کنند .مثلا مادر شوهرم می خواست عمل کنه من روز قبل رفتم وبه مادر شوهرم کلی درداری دادم ولی همشون ناراحت می شن که من این کارو کردم ولی جاری هام نکردندوفرداش که جاری هام فهمیدن یکیشون ساعت قبل رفتن به بیمارستان امد وبرای مادر شوهرم دعا خوند ومادر شوهرم رو بوس کرده بود وخواهر شوهرم فیلم گرفته بود وبه عنوان مهربون ترین عروس معرفی کرد توی گروه.وجاری کوچیکه هم هیچ کاری نکرد ..یا مثلا اسباب کشی خواهر شوهرم من دو روز رفتم کمک کردم وهمشون ناراحت وسنگین بودن وروز سوم به جاریم رسونده بودن  واونا مثه مهمونی رفته بودن واینقدر خواهر شوهرم خوشحال بود که جاری ها اومدن ....از این موارد زیاد هست ..ونکته ای که هست جاری هام از ارثشون خونه وباغ دارند و برادرشوهرهام کارمندن وخونه زن هاشون زندگی میکنند.ولی من خانوادم شغل آزاد دارند وهمه پولدار.واعتقادشون اینکه که ما خودمون به اینجا رسیدیم وشما هم باید خودتون تلاش کنید وبه هر چی می خواین برسید .ببخشید طولانی شد خواستم توضیح بدم راهنماییم وکنید

عزیزم شما از اول همه مطالب رو بخونید بعد اظهار فضل کنید. 

اصلا جوابشون رو ندید 

ایشون خودشون صفحه دوم تاپیک راهنمایی خواستن 

ولی بعد هر از چند گاهی میان و از این حرفا میزنن. 


🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓
وای شما نمیدونی چه لطفی در حق من کردین بعد اینهمه مدت تو نی نی سایت گشتن یه چیزی پیدا کردم که به درد ...

خواهش میکنم عزیزم ❤️

اینجا با تاپیک زدن و کمک خواستن به هیچ جواب و راه حل خوبی نمیرسیم. 

چون کسایی که خودشون هزار و یک مشکل دارن تو زندگی میخوان بیان به بقیه کمک کنن.... 

خودمون باید اینقدر رشد کنیم که بتونیم در لحظه کار درست رو انجام بدیم. 

🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓
چندتا خواهرشوهر داری اونا یعنی هیچ کاری نمیکنن جاری چی منم همین مشکل دارم حتی بیشتر وقتی مهمونی میر ...


توت فرنگی جان الان که گفتی رفتم صفحه دومو نگاه کردم😂 جالب اینه دقیقا حرفی متضاد با مشکلشون زدن

ما هیچ الهی؛ همه تو!🌱

[QUOTE=168271912]حالا فرصت داشتی از کارایی ک کردی بگو خیلی مهمه یه مرد حس کنه زنش دشمن خانوادش نیست من خودم جدیدا س ...[/QUOTEعزیزم منم‌اوایل یعنی حدودا دو سال اول غذا ،شیرینی و خیلی چیزای دیگه میفرستادم اونام دوست داشتن من چون هدفم کسب رضایت اونا بود میفرستادم که ای کاش از روزی که وارد این خونه شدم مثل یخ سرد برخورد میکردم باهاشون تا یه مدت بعد دیدم وظیفم شده کمش کردم اما زمانی که چیزی میگفتن دلم میشکست تو خودم میریختم و داغون میشدم تا یه شب فکر کردم همسر من که از دلم خبر نداره بذار یواش یواش به گوشش برسونم که چه حال بدی دارم که بعدها گفت من‌نمیدونستم انقد سخت بهت گذشته اونجا بود که فهمیدم همیشه سکوت کردن جلوی یه مرد درست نیست و وقتی سکوت میکنی با خودش فکر میکنه همه چی رو به راهه شروع کردم به گفتن اینکه فلان کارو پدرت کرد من خیلی ناراحت شدم مامانت چرا اینطوری گفت مگه من بی ادبی کردم و.. .اون میخواست بین مارو خوب کنه مثلا گاهی طرفداری میکرد (البته بیشتر وقتا) و میگفت تو حساسی منظور ندارن ولی من همش کار خودمو میکردم با آرامش گاهیم لازم بود با یه ذره عصبانیت میگفتم اذیت شدم تا خدا کمک کرد و مادر شوهرم اون حرفارو گفت و منم برا اولین بار دل به دریا زدمو شوهرمو فرستادم گفتم بگو شنیده همه رو و شد این رابطه ی خیلی سرد که پیش اومده من موافق قطع رابطه نیستم اما اینا از یه شب قبل عروسیم منو آزار دادن تا الان و ابدا لیاقت این همه احترام منو نداشتن و ندارن الانم از هر فرصتی برای ایجاد تنش استفاده میکنن نمونش دیشب که مادرشوهرم نفرینم کرده و حق به جانب گفته حرف حسابش چیه و تقصیرا افتاده گردن من ولی شوهرم میدونه مقصرن این فرصتی بود که خدا به من داد و ماهیتشون برا شوهرم تا حدی رو شده من به شدت فاصله هامو رعایت میکنم با زبون ملایم و خوش به شوهرمم فهموندم که برای حفظ احترام خودشونه که دارم دوری میکنم میترسم درگیری لفظی پیش بیاد بدتر شه روابط که قبول کرد کم بریم البته واقعا به خاطر تنفریه که ازشون دارم اینطوری که با سیاست میگم شوهرم تازه بیشتر برام ارزش قائل میشه میگه هوای خانوادمو داره پس گیر نمیده مهمه با چه زبونی حرف بزنی قلق شوهرو باید پیدا کرد 

من یچیزی دیگه هم بگم.....ببین سر طناب رو رها کن شما میخوای حرف بزنی اوضاع درست شه ولی نمیشه من خود ...

آره دقیقا موافقم الان چند ماه از اون ناراحتی میگذره و من کنار اومدم با خودم و راهمو پیدا کردم که اول خودمو درست کنم بعد دیگه از لیست آدمای با ارزشم حذفشون کنم انگار که وجود ندارن دیر به دیرم سر بزنم چون خانواده ی شوهرم هستن اما دیشب و کلا هر زمان یه دقیقه شوهرمو که گیر میارن شروع میکنن به تخریب من و نفرین کردن به من که چرا رفتارم اینطور شده و مثل قبل نیستم انتظار دارن هرجامیرن و هرکی میاد خونشون عین سابق من باشم البته قبل از این دلخوریم کمش کرده بودم اما چون میدونن دلخورم حساسیتشون بیشتر شده بهم و ول کن نیستن صمیمیت بیش از حد میخوان اما من دیگه آدم قبل نیستم اجازه ی دخالت تو زندگیم و حریم خصوصیمو به احدی نمیدم تا جاییم که ممکنه با ادب حرف میزنم و بیشتر سکوت میکنم اینا ترکیدن که من چرا حرف نمیزنم منم این روندو ادامه میدم نمیخوام با اینا به هیچ نتیجه ی مثبت یا منفی برسم چون زندگی قبلم برام شروع میشه اگه بخوام تابع نظر و فکر اینا پیش برم

سلام  به نظر من دوست عزیزم فقط هر کاری میکنی سکوت نکن و حرفاتو بزن یک تجربه ارزشمندی داشتم و ...

عزیزم دیشب کلی بهم نفرین کردن و بد و بیجا گفتن همشم به خاطر اینه که نمیگم‌چی ازشون میخوام و به قول خودشون حرف حسابم چیه اینا از سکوت من نابود شدن و میخوان بگم چمه که درست بشم اون آدم قبل براشون این یعنی منو گناهکار میدونن خودشونو بی گناه  اما من بریدم کلا ودیگه نا ندارم با آدمای ابله دهن به دهن شم اینا قانع نمیشن یه بار جواب دادم با احترام کامل طوری که شوهرم از حالتم حیلی خوشش اومد و گفت چه خوب حرف زدی بدون اینکه به کسی توهین کنی حرفتو زدی کاش منم اینطور بودم اما مادرشوهرم خیلی حرفا از اون حرفای من در آورد و کلی مظلوم‌نمایی پیش شوهرش کردو الان همه شدن ضد من و زندگیم بازم نمیدونم امیدوارم بانو بیان و نظر آخرو بدن که صحبت با یه چنین آدمی درسته یا سکوت کنم بازم

آره دقیقا موافقم الان چند ماه از اون ناراحتی میگذره و من کنار اومدم با خودم و راهمو پیدا کردم که اول ...

نمیدونم من با خوندن نوشتتون حس کردم این سکوتتون اتفاقا باعث شده...این ک از اول نق نزدین...ک همسرتون فکر کنه شما مشکل دارین باهاشون....


همیشه سکوت اره خوب نیست ولی از اول نق زدن هم درست نیست

بقول شما باید درست منتقل شه


من چن روز پیش خواستم ی متن سازی کنم اما نشد وسط حرفم ول کزدم....

علتشم این بود خودم هنوز باورش نداشتم

ب این نکته رسیدم ک برای متن سازی اول باید باور داشت

ی صلوات‌برای حاجتم‌میفرستی ممنون
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792