توت فرنگی جان انشاله باروشی که دوستان پیشنهاددادن
وراه حل بانوارتمیس هم همیشه همینه بتونی مساله ات روحل کنی.
اما
من همین مشکل روداشتم.موبه مو.
کلی عکس العمل های مختلف انتخاب میکردم
برای هربار ملاقات اون افراد.
حتی روش متن سازی دربرابرمتن سازی
اما باتوجه به تعدادزیاداونها وکهنه گفتمان بودنشون
هرچقدرمیرفتم جلو اونهامسلح ترمیومدن جلو. خخخ
اونجابودکه تشخیص دادم افراد درونگرا مثل من کلاااا
ترجیح میدن درباره فعالیت هاشون توضیح ندن.
دیدم بااین مساله اوکی ترم.
ولی اونها برونگراهستن وسختشونه ازجزییات کارهای روزمره شون حرف نزنن. یعنی حالت من بودن براشون سخته.
این شدکه کلا تصمیمی گرفتم که بسیارسخت بود
ولی بهترین تصمیم زندگیم بود. دیگه هیچ وقت براشون کیک حلوا غذانبردم گاهی آدمیزاد یادش میره
من بارهافراموش میکردم قسمم رو ودوباره میبردم
دوباره بدترین هانصیبم میشد.
ودوباره تصمیم میگرفتم بارآخرم باشه.
دیدم سختمه اومدم تودفترم نوشتم سوگندمیخورم
حتی درشرایط صلح وعادی هم غذامو نبرم بخورن.
چون صددرصدموارد بدترین هارونثارم میکنن.
ودیگه عادت کردم براشون حتی دست تکون ندم چه برسه به غذادرست کردن! زحمت من باارزشه. جایی که ارزشش دیده نشه زحمتم روهدرنمیدم.