حستو میفهمم. ازدواجم عالیه همسرم خییلی صبوره خب ی سری چیزامون خیلی فرق داره ولی اون واقعا بخشنده و مهربونه و منطقیه. اما نامزد سابقم دیوونه بازی و عشق و عاشقی و سورپرایز بلد بود منم خیلی از این چیزا دوس دارم. همسرم زیاد بلد نیس ولی خیلی جنبه های جدی زندگی رو بلده. خیلی خوب مدیریت میکنه اصلا اذیتم نمیکنه. ولی من با گزشت یکسال هنوزم گاهی مقایسشون میکنم. 😔 دست خودم نیس گاهی وقتا ک تو خونه تنهام گریع میکنم نه ک راضی نباشم نه...فقط دلم پره یاد اون بلاهایی ک سرم اومد میفتم. دلم تنگ نمیشه براش ولی انگار ی زخم خیلی بزرگ رو قلبمه تا ابد. ک موقع بهترین شادیامم شاد نباشم و دلم بگیره.
دیگه هیچوقت از ته دل نخندیدم.
من بعد از اون اتفاق مریض روانی شدم دارو خوردم ی موقعی دکترم نامه داده بود واسه بیمارستان ک بستری بشم.بیمازستان روانی
از عوارض اون دارو های اعصاب ، الان بچه دار شدنم ب مشکل برخورده و تخمدان هام فقط با دارو کار میکنن. و من هر بار ک ازمایش بارداریم منفی میشه ب همه ی این اتفاقات فکر میکنم و گریه میکنم.واقعا تقاص پس دادم.
حستو درک میکنم و بدون ی روز وقتی میبیننت ک تو در خوشحال ترین حالت ممکن هستی و اونا تورو جایی میبینن و میسوزن.
من خیلی بهش وابسته بود ب زور قرص و امپول منو ازش کندن. خیلی سختم شد و جای خالیش تو ذوقم میزد. شوک بهم وارد شد ولی گذشت. اما جاش موند