من کتاب راز چند تا کتاب دیگه قانون جذب خوندم
همه چیزایی میگفتند انجام میدادم مثلا جذب همسر مورد علاقه ویژگیهاشو می نوشتم بهش فکر میکردم حس خوشبختی و الان به خواسته رسیدم و همین الان داریمش
ولی چیزای دیگه ای اتفاق می افتاد که هم خونی با خواسته من نداشت دیروز اتفاقی به زندگی خودم ودوستم فکر میکردم یه فکری به ذهنم رسید
دوستم از پول ومال چیزی کم نداره شوهرش فوق العاده از نظر اخلاق ولی اتفاقاتی اخیرا براش افتاده
زندگی براش جهنمه چیزی از زندگی نمی فهمه همش عصبیه وداغونه خودمم خیلی تلاش برای تحصیل وکار وزندگی کردم ولی نتیجه ندیدم
بعد نگاه کردم دوستم از گذشته ها همش حسش عصبی بود به قضایا همینم اتفاق می افتاد
منم ته ذهنم همیشه نا امیدی وتنهایی بود بخاطر اتفاقات گذشته زندگیم بود در اینده یجوری میشد به حس نا امیدی می رسیدم
گفتم بیام نا امید ی را به حس امیدواری شادی تبدیل کنم حسش کنم که امروز به خواستم می رسم
چند ساعت بعد صحبتی شد در مورد خواستگاری یک فردی از من ..... گرچه به نتیجه نرسید خودم به دلایلی نخواستم
نتیجه اینکه حس کلی به زندگیتون دارین عوض کنید
چون همون حس داره اتفاق می افته
حالا خودم فکر میکنم باز حس کلی به زندگی دارم
تغییر بدم تا به خواسته هام برسم