یه پسر دایی دارم وقتی مجردم بودم بهم چشم داشت البته برا ازدواج من رد کردم الان من شوهر کردم و وارم طلاق میگیرم اونم زن داره بچه ام داره الان هر رو میاد اینجا وقتی میت من میرم تو اتاق دیروز اومد اس داد من بخاطر تو میام بیا بیرون منم گفتم تو غلط کردی بخاطر من میای من ازتو متنفرم بار اخرت باشه به من اس بدی و بیای اینجا بعدشم به مادرم گفتم بهش تذکر بده دیگه نیاد مادرم شاکی شد گفت تو برگرد سر زندگیت دوباره امروز اومده اس داد بیا بیرون تو اتاق من زنمو بخاطر تو بیرون کردم از ظهر داغونم همش فکر خو کشی تو سرمه میترسم بخاطر من زندگی اون زن از هم بپاشه توروخدا کمکم کنید واسه این گفتم اقایون چون بیشتر همجنس خودشونو میشنلسن به نظر شمااون مرد چه فکری تو سرشه تو رو خدا کمکم کنید
گوش خر کوتاه کردی اسب شد آیا مگر. ؛؛ جان من ذاتیست بعضی ویژگی های بشر