نیم ساعت پیش گفتم یه زنگ بزنم حالشون و بپرسم...زنگ زدم حرف زدیم و خداحافظی کردیم ... یه ربع بعد قطع کردن من زنگ زد به موبایل شوهرم با اون حرف زد...
نه که ناراحت بشم ولی برام عجیبه یه کم این حرکت...فازش چیه؟؟؟
نخستینبار که عشق به سراغم آمد ادعای مالکیت جهان را کردم و همهچیز و همهکس را متعلق به خود دانستم. امروز که تهی از خودخواهیها و تصاحبها، نگاهی عاشقانه به زندگی دارم، از هرچه هست تنها مالک تنهایی خویشم و فروتنانه غیاب حضورم را اعلام میکنم.این است نظام عشق؛ هیچ بودن...
یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.
برداشت منم همینه... ولی خب همون موقع نگفت که آرش هم هست و بگه گوشی رو بده حال بپرسم...شاید یادش رفته...
نخستینبار که عشق به سراغم آمد ادعای مالکیت جهان را کردم و همهچیز و همهکس را متعلق به خود دانستم. امروز که تهی از خودخواهیها و تصاحبها، نگاهی عاشقانه به زندگی دارم، از هرچه هست تنها مالک تنهایی خویشم و فروتنانه غیاب حضورم را اعلام میکنم.این است نظام عشق؛ هیچ بودن...
یعنی به نظرت باید می گفت گوشی را بده به پسرم میخوام باهاش حرف بزنم؟!
یعنی باید خودم پیشنهاد میدادم؟؟؟ نمی دونم
نخستینبار که عشق به سراغم آمد ادعای مالکیت جهان را کردم و همهچیز و همهکس را متعلق به خود دانستم. امروز که تهی از خودخواهیها و تصاحبها، نگاهی عاشقانه به زندگی دارم، از هرچه هست تنها مالک تنهایی خویشم و فروتنانه غیاب حضورم را اعلام میکنم.این است نظام عشق؛ هیچ بودن...