الان کارد بزنی خون ازم بیرون نمیاد امشب جاری وسطیه با اون یکی جاری ک از من بزرگتره اومدن اینجا بعد من با مادرشوهرم اينا زندگی میکنم تو دو طبقه ولی متاسفانه خوراکمون باهمه یعنی فقط خوابمون جداست بعد امروز خواهرشوهرم ک نامزده فقط دکتر داشت ساعت 4 رفت منم مرغو درست کردم درحالی ک جاریم بچه شو پیشم گذاشته بود مادرشوهرم اینجا بود با جاری وسطیه بعد از دکتر اومد گف برنجو خیس کردی گفتم نه بیکار نشدم گف باید خیس میکردی تا الان بعد من تو دلم گفتم بیخیال بعد ی ربع بعدش رفتم گفتم آبجی دکتر چی گف بخاطر پوستت گف هیچی قیافه گرفت بعد من رفتم حیاط شنیدم داشت با جاری وسطیه حرف میزد ک دکتر اینارو گف آمپول داد واقعا خسته شدم دیگه کافیه دیگه نمیکشم