اسی مشکلت رو فهمیدم. چون منم مثل توام اما با این تفاوت که من از اول هیچ میل جنسی نداشتم و تجربه نکردم. دکتر هم زیاد رفتم. آخرین بار که با شوهرم رفتیم دکتر،، دکتر برگشت بهم کفت که تو شاید تا آخر عمر درمان نشی برای همین بهتره دیگه وانمود کنی که لذت میبری. نقش بازی کن برای حفظ زندگیت. برام یه مثال زد از دوستش که اونم مثل من بود و شوهرش به خاطر اینکه از رابطه با زنش لذت نمیبرد با یه زن دیگه بود. منم ترسیدم.اللن نه ساله وانمود میکنم که دارم لذت میبرم. تا همین چند سال پیس وقتی حرف از رابطه میشد من حالم گرفته میشد . و گاهی میپیچوندمش.چندباری در حین رابطه زدم زیر گریه. اما بعدا دیدم شوهرم ازم سرد میشه چون مشکلاتی هم داشتیم.و این مشکل هم اضافه شده بود. دیگه به خودم اومدم. انقدر تو ذهنم تصور کردم و با عرض معذرت چند سال پیش چندتا فیلم دیدم و هی به خودم تلقین کردم که الان باز بهتر شدم. الان دوس دارم بیاد پیشم چون من یه زنم. دوست دارم شوهرم نازم کنه بوسم کنه و نازمو بکشه اما واقعا تهش هیچ لذتی برام نداره. زندگیم نجات پیدا کرد. تو هم به خودت بیا. به خودت تلقین نکن که حالت به هم میخوره. الان انقدر تو نقشم فرو رفتم که بعد از چندین سال نفهمیده. چون شوهرمو دوست دارم و نمیخوام از دستش بدم. یادت هم باشه تحت هیچ شرایطی این مسعله رو برا شوهرت بازگو نکن که داشتم برات نقش بازی میکردم. چون گفتنش نتیچه بدی میده.
ببخش طولانی شد .خواستم تجربه ام رو بهت بگم و راهنماییت کنم