سلام نازگل جون خوبی عزیزم
من روز سه شنبه ۲۵ آبان رفتم مطب دکترم ؛ گفتم تکوناش کمه گفت سریع برو زایشگاه نوار قلب بگیرن؛ ساعت ۱۸ رفتم بعداز نوار قلب ماما زنگ زد ب دکترم گفت تکوناش خوبه اما ضربان قلب بچه هی افت میکنه گفت از ۱۶۰ یهویی ۱۳۰ شده اونجا معاینه م کرد گفت ۲ سانتی
گفت دکترت گفته باید بستری بشی تحت نظرمون که اگر ضربانش خوب نشد باید سزارین کنم اورژانسی
دیگه اکسیژن بهم وصل کردن گفتن فقط نفس بکش که اکسیژن برسه به بچه ت ؛ تا ساعت ۹ شب که دیگه ماما گفت خدارو شکر وضعیت بچه خوب شده ؛ گفتم پس بزارید من برم خونه چون درد ندارم ... اونا هم گفتن نه دیگه دکترت گفته آمپول فشار بزنیم زایمان کن دیگه راحت بشی
خلاصه ساعت ۹ زدن ولی من همچنان رو تخت باید دراز میکشیدم چون نوار قلب وصل بود ۹ ونیم درد خفیف پریودی گرفتم که گفت بزار معاینه ت کنم بعد از معاینه گفت آفرین شدی ۵ سانت ... دیگه سرم فشار رو قطع کرد گفت استراحت کن منم گفتم بزارید بلندشم راه برم
گفت پاشو راه برو ... در حین راه رفتن دردام بیشتر میشد و نزدیک بهم ... ماما اصرار کرد شام بیاره بخورم گفتم نه اصلا اشتها ندارم گفت یک سوپ برات میگیرم بخور
گفت تا ۱۲ طول میدیم که بشه روز تولد خودت دنیا بیاد
خلاصه با ظرف سوپ اومد گفت بخور تا قاشق رو برداشتم سوپ رو بخورم گفتم اخ قاشق از دستم افتاد ... گفت چی شد ؟ بخواب معاینه ت کنم که دیر نشه دکترت برسه
معاینه م کرد گفت واااای شدی ۸ سانت هنوز ساعت ۱۰ بود
سریع سوزن رو برداشت کیسه آب رو سوراخ کرد دیگه اونجا زدم زیر گریه خیلی احساساتی شدم ... توقع زایمان نداشتم هنوز
سریع با ویلچربردنم رو تخت زایشگاه زنگ زدن دکترم که سریع بیا شده ۱۰ سانت
روی تخت دردام خیلی وحشتناک شد اونجا تند تند نفس کشیدم یهویی دیدم دکترم جلوم وایستاده... یک زور زدم سرش اومد بیرون اما متاسفانه شانه هاش گیر کرده بود منم حس کردم دارم پاره میشم خیلی بد بود اونجا دیگه دکترم برش زد ... ماماها با دستشون شکممو فشار دادن که بچه دراومد... خدارو شکر ساعت ۱۰ و بیست دقیقه دنیا اومد دخترم .... بعد زایمان کلی گریه کردم اصلا نمیتونستم جلوشو بگیرم ... بچه م تقریبا درشت بود برای زایمان طبیعی برا همون اذیت شدم ۳۴۷۰ بود
برای یک ساعت و نیم فاصله نشد که بشه ۲۶ آبان 😊
خدارو شکر میکنم که صحیح و سلامت رسید تو بغلم تاریخش هم برام مهم نیست بازم خوبه