اخه میدونی من ی شهر دیگه اومدم اینجام اپارتمانه ی وجب جاس بعد من گفتم ب مامان خودم بگم شوهرم گف ن مامان تو دس تنهاس بزار ب مامان و خواهر من بگیم اونام قبول کردن بعد دبه دراوردنو منت گذاشتنو همه جا پشت سر منو جاریم گفتن سر رب اذیتمون کردن پ فلان
بعدشم خوب چیمیشد این همه پسزشون دنبال کارای اوناس زندگیشو بخاطر اونا ب فنا داده الان هیچی نداره ی بارم اونا ی کار برا پسرشون میکردن نمیمردن که