ميخوام برم ديگه نميخوام باهاش زندگي كنم از صب حاي يه زنگ نزده شبم يك و نيم اومد خونه هرچي گفتم كجا بودي چرا دير اومدي گفت به تو ربطي نداره يه سبد هم انگور دستش بود اومد بعدشم مثه طلبكارا اخماشو تو هم كرده بود و نشست رو مبل با گوشيش ور رفت بخدا يه هفته پري بودم امشب رفته بودم حموم به خودش نياورد گرفت خوابيد😔