ببین منم نمیتونم برگردم خونه بابام، انگار برام سخته
درکت میکنم، اما ببین میدونی من چکار میکنم کلا بیخیال اینم
صبح تا 8 اینا نیستن دیگه مردا، برا خودم زندگی میکنم، فکر میکنم این نیست
آنقدر غر میزنه اصلا گوش نمیدم بهش، اولا حرصش میخوردم الان دیگه نه
دیدم موقع ناراحتی های من به یه ورش هم نیست دلداریم نمیده
منم دیگه بی تفاوت بهش، من مصاحبه دارم، ناراحتم، امتحان دارم کلا منفعله
واسه چی من حرصش بخورم؟ الان من ناراحتم اون تمرگیده، یه ذره از غذاش کم نشده