2777
2789

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

ازم یه تعریفی شدسینیه چایوموقع ب گشت به اشپزخونه کوبیدم به دیوازنگاهم روکسی بودکه ازم تعریف کزدسینی خم شد

وارﺩ ﺩﺍﺭﻭﺧﺎﻧﻪ ﺷﺪﻡ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﺎ ﻧﺴﺨﻪ‌ﺍﻡ ﺭﺍ ﺗﺤﻮﯾﻞ ﺩﻫﻨﺪ👀.ﻓﺮﺩﯼ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻟﻬﺠﻪ‌ﺍﯼ ﺳﺎﺩﻩ ﻭ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ:ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺳﯿﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﯾﻦ؟ ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﺑﺎ ﻟﺤﻨﯽ ﺗﻤﺴﺨﺮ ﺁﻣﯿﺰ ﭘﺮﺳﯿﺪ:😏ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺳﯿﻤﺎﻥ؟ ﺑﻠﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ.ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺗﯿﺮ ﺁﻫﻦ ﻭ ﺁﺟﺮ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﻡ ﺣﺎﻻ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺸﻮ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﯾﺎ ﺧﺎﺭﺟﯽ؟ﺍﻣﺎ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺧﺎﺭﺟﯿﺶ ﮔﺮﻭﻧﻪ ﻫﺎ. ﻣﺮﺩ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺎﻧﺶ ﺩﻭﺧﺖ ﻭ ﺁﻧ‌ﻬﺎ ﺭﺍ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ:ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺳﺎﺧﺘﻤﻮﻥ ﺷﺪﻡ ﺩﺳﺘﺎﻡ ﺯﺑﺮ ﺷﺪﻩ، ﻧﻤﯽ‌ﺗﻮﻧﻢ ﺻﻮﺭﺕ ﺩﺧﺘﺮﻣﻮ ﻧﺎﺯ ﮐﻨﻢ🤗…ﺍﮔﻪ ﺧﺎﺭﺟﯿﺶ ﺑﻬﺘﺮﻩ، ﺧﺎﺭﺟﯽ ﺑﺪﻩ.ﻣﺘﺼﺪﯼ ﺩﺍﺭﻭﺧﺎﻧﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺭﻭﯼ ﻟﺒﺎنش ﯾﺦ ﺯﺩ🙃…ﭼﻪ ﺣﻘﯿﺮ ﻭ ﻛﻮﭼﮏ ﺍﺳﺖ ﺁﻥ ﮐﺴﯽ ﻛﻪ ﺑــﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﻐـ🚶🏻‍♀️ـﺮﻭﺭ ﺍﺳﺖ!ﭼﺮﺍ ﻛﻪ ﻧﻤﯽ‌ﺩﺍﻧﺪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﯼ ﺷﻄﺮﻧﺞ، ﺷﺎﻩ ﻭ ﺳـﺮﺑﺎﺯ ﻫـﻤﻪ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺟﻌﺒﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽ‌ﮔﯿﺮﻧﺪ.😉 جایگاه شاه و گدا، دارا و ندار قبر اسـت…👩‍🦯تقواست کـه سرنوشت ساز اسـت💌 برای رسیدن بـه “کبریا” باید نه کبر داشت نه ریا💔💔

ی بار میخواستن به زور شوهرم بدن بعد با خودم گفتم عههههه مگه میشه مگه داریم به زور 😐رفتم سرمو از ته کچل کردم بعد که خانواده طرف اومدن دیگه پیداشون نشد 😂😂

بشکند دستی که بلرزد بمیرد دلی که بترسد✌🏻

نمیشه اسمشو سوتی گذاشت

19 ساله بودم که با واسطه رفتیم رستوران البته خواهرمو واسطه هم بودن، رفتیم سر یه میز صحبت کنیم

طرف یجوری صحبت میکرد که اصلا یچیزی، منم چون ازش خوشم نیومده بود، بهش گفتم متن نوشتی و حفظ کردی😏

این روزا حال دلم خوب نیست،پر از استرس و ترس از رفتنم،خانما هرکس که خواننده ی این امضاست یه صلوات واسه حاجت رواییم بفرسته ،ممنونم ازتون😔😢

مامانم هی گفت چادر سرت کن خوبه چای تعارف نکردم فقط شرینی گرفتم چادرم تو پذیرایی ولو شد 🙊🙊🙉🙉گفتم مادر من  منو چ ب چادر سر کردن آخه 

جان مادر بعد از ۴ سال انتظار آمدی 😍خداوندا به کدامین ثواب مرا لایق زیباترین احساس،بزرگترین نعمت و با شکوه ترین لحظات دانستنی.... خداوندا بگذار در این احساس زیبا بمانم ،بگذار شاهد تولد دوباره خویش باشم ....بگذار آرام باشم ...ب کدامین ثواب مرا اینگونه عاشق کردی ...فاش میگویم این حس را تاکنون لمس نکرده بودم ...اینگونه عاشقی  کردن را خودت ب من آموختی...احساس خودت ب تمام بنده هایت ...آری حس مادری ام را میگویم 

خب من گفتم ک میرم اتاق از اونجا بگید که بیام ولی باز مادرم گفت اتاق ضایعست برو تو اشپزخونه اونجا کسی نمیاد منم با دخترداییم رفتیم اشپزخونه یهو دیدم کل خانواده شوهرم هستن و اینا شیرینی و گل و قندو واینا ک تزیین کرده بودند به مادرم گفتن کجا بزاریم اونم اصلا حواسش نبوده گفته بزارید تو اشپزخونه یا روی کانتر دیگه اوناام اومدن تو اشپزخونه بعد یهو منو دیدنو سلامو اینا ک ا اینجایی چطوری منو دخترداییمو کارد میزدی خونمون درنمیومد احساس میکنم خیلی ضایع شدم

من میوه بردم جاریم برداش بعد نوبت برادرشوهرم ک شد برداره سیب افتاد از میوه خوری رو بشقابش از اونجام رو فرش ـ برادر شوهرم فک کرد پام خورد از بشقاب افتاد هتوزم مسخرم میکنه ک شوتی ک تو ب سیب زدی علی دایی تو هیچ بازی نتونسته بزنه🤣😆

کلا ی نفرو راه دادم اونم عشقم بود اولش ک از در اومد میخاست بیاد بغلم کنه ک هیچی بابام دید چشماش 4 تاشد ی خنده مسخره زد دستاشو گرفت بالا مثلا خوابش میاد 🤣🤣دوم اینکه ی  کت شلوار ست داشتیم باهم همونو پوشیده بودیم من فک نمیکردم اون بپوشه اونم فک نمیکرد من بپوشم بعدش مامانم دیگگ فهمید ی کاسه ایی زیر نیم کاسس بماند 

من داشتم بهش پی ام میدادم از مبل روبه رو بهش صدای گوشیم زیاد بود پیامم ک میرفت صداش میومد دیگ واس اونم همون لحظه دینگ دینگ خخخخ همه فهمیدن دیگ 

تو اتاقم ک. رفتیم داشتیم باهم تو اینستا چرخ میزدیم 😐😐

رسیدن بهش آرزومه.... 
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   ابرو_کمونیa  |  1 ساعت پیش
توسط   مهرداد83  |  1 ساعت پیش