سوتی نیست خاطرس ... تو شرکت برادر شوهرم کار میکردیم چون همکار بودیم اختلاف نظر داشتیم دعوا میکردیم روزی که قرار بود بیاد خواستگاری هم دعوا کردیم بعد که اومد خواستگاری رفتیم تو اتاق اونجا هم دعوا کردیم اون داد زد این دیوونست من پشیمون شدم منم داد میزدم برو بیرون از خونمون 😐😂برادر شوهرم که براش طبیعی شده بود میخندید خانواده ها رو آروم کرد باز یه شب دیگه اومدن خواستگاری ولی نزاشتن بریم حرف بزنیم 😂 همو دوست داریم ولی از سر غرور و لجبازی خیلی دعوا میکردیم