دوسال پیش رفتیم خواستگاری واسه داداشم اون موقع ۱۳سالم بود چادرم رو در نیاورده بودم بعد از استرس عرق کرده بود دستاام بعد مامان زن داداشم چایی اوورد بعد من خواستم چایی بردارم (بگو چایی رو میخوای چیکار)استکان از دستم سر خورد تو سینی دوباره خواستم بردارم دوباره سر خورد تو سینی دستم رو آوردم بالا فوتش کردم تا یکم بهتر شد بالاخره چایی برداشتم 😂😂
تاپیک خوبیه انقدر خندیدم لپام درد گرفت
دفعه اول پدرشوهرم بامادرشوهرم‌وبرادرشوهربزرگم‌اومده بودن خونمون....بزرگتراداشتن صحبت میکردن‌که خالم(چون خواستگاراازاقوام شوهرخاله بودن خاله مم اومد)اومدآشپزخونه....منم زدم زیرگریه که خاله شماکه هیلی ازش تعریف میکردین این دیگه کیه اومده خواستگاری من حداقل۳۰سال سنشه....هیچی دیگه هی گریه میکردم(دیوونه‌بودماا الان‌که فکرمیکنم الکی گریه‌میکردم)بعدش دیدم خاله داره میخنده میگم چرامیخندی گفت اون برادرشوهربزرگته نه خواستگارت....بدترازاین اینه‌که خالم بهشون گفته که خواستگاراشتباهی گرفتم....اولاش برادرشوهرم خیلی بابت این قضیه باهام شوخی میکردحلوزن وبچش....بعدش که دیدواقعاخجالت میکشم دست کشید....
