[QUOTE=145730342]به برادر شوهر و خواهر شوهرات بگو مامان جان میان مغازه و رفت و امد زیاده مردمم رعایت نمیکنن من میترسم
برادرشوهرم خودش دست مادرشو میگیره میاره مغازه ما ول میکنه ، چجوری بهش بگم نیار ، میفهمه من ناراحتم
دیشب ناراحت بود ، شوهرم همیشه چپه میفهمه ناراحتیه منو ،،، گفت بگو چیه تا حلش کنیم ، گفتم حل نمیشه ...
خلاصه گفتم بهش من دوستام دو هفته س میخان بیان مغازه ما ی دقه بشینین دور هم باشیم ، ولی نمیشه ... گفت چرا نمیشه .. گفتم چون مامانت هر روووز میاد اونجا ، من اختیاری از مغازه م ندارم ... گفت اینا بهانه س ، تو اگه دوستت میخاست بیاد میگفتی بمن ، من ی ساعت میبردمش بیرون ...... نمیدونم ب چه زبونی حالی کنم بهش نمیخام مادرتو ببینم ..... گفتم این شده عادت مادرت ... میگه من نمیتونم مادرمو بهش نرسم .... یک نفر آدم هم مارو علاف خودش کرده ، هم خانواده برادرشوهرمو ...
دوس داره همه در خدمتش باشن مثله پروانه دورش بچرخن ... دختراش ک ولش کردن رفتن ی شهر دیگه ....
