یه پسری بود چند ماه پیش از طریق اینستا به قصد ازدواج اشنا شده بودیم چند بار هماهنگ کردیم بیاد سراب خاستگاری ولی به دلایلی از طرف اون کنسل شد یروز سره خود اومد شهرمون که مثلا منو سوپرایز کنه منم ادرس ندادم چون قبلش خبر نداده بود از اون روز عقده ای و کینه ای شد بدجور بی محلی هم میکرد ولی باز درست شد یکم بعدها سلام احوال پرسی کردم یهو جوابم نداد دو ماه گذشت خبری ازش نشد در حالیکه پرفایلایه دپ میزاشت برام .بعد دوماه دوباره پیداش شد و اصرار کرد که بیام خاستگاریو فلان هی گیر مبداد زنگ میزد ولی وقتی جوابشو میدادم هر موقه دلش میخاست جواب منو میداد خودش اصرار میکرد ولی جوابمم دیر میداد خیلی.تا اینکه اخرین بار سرش داد زدم نمیخامت اونم دایرکت پاک کرد رفت.امروز بازم پیام داد که تو طرد کردی منم رفتم خاستگاری دختر دیگه ای نشون بردم براش یکی دو هفته باهم گشتیم بیرون عقد نکرده بودیم تا میخاستم دستمو بندازم گردنش گفت دست نزن به اینم برخورده عکس منو نشون داده گفته این دوست دختر من بوده میبینی چه خشگله دعواشون شده خلاصه دیروز بم پیام داد بزار بیاییم خاستگاری تا گفتم بیا ببینمت گفت دوری اخه.میگه دختره هم زنگ میرنه به خواهرش میگه دلم براش تنگ شده .چ کنم؟😕
راستی خدادلم هوای دیروز را کردههوای روزهای کودکی رادلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارمآرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورددلم میخواهد دفتر مشقم را باز کنم و دوباره تمرین کنمالفبای زندگی رامیخواهم خط خطی کنم تمام آن روزهایی که دل شکستم و دلم را شکستنددلم میخواهد این بار اگر معلم گفت در دفتر نقاشی تانهر چه میخواهید بکشیداین بار تنها و تنها نردبانی بکشم به سوی تودلم میخواهد این بار اگر گلی را دیدمآن را نچینمدلم میخواهد …می شود باز هم کودک شد؟؟راستی خدا!دلم فردا هوای امروز را می کند؟؟؟