اره داشتم میگفتم وقتی ۹ سالم بود مامانم با اینکه خودش خیلی مذهبیه بهم گف منو بابا به عنوان پدر مادرت ...
میتونم درک کنم که بدای یه مادر سخته که بخواد انقد به بچش اونم مخصوصا دختر اعتماد داشته باشه ولی اینکار باعث میشه دخترتونبه واسطه اعتماد شما هرکاریو نکنه و به خودش اجازه نده از اعتمادتون سو استفاده کنه.......
من مامانم به هیچ وجه گوشیمو چک نمیکنه مگر اینکه خودم بهش چیزیو نشون بدم هروقت درو میبندم تو اتاقمم حتما در میزنه میاد تو و هیچوقت وقتی گوشی دستمه و دارم کاری انجام میدم صفحه گوشیمو نگا نمیکنه در صورتیکه یه مادر قطعا اجازه داره هروقت بخواد دخترشو چک کنه گوشیشو نگا کنه و اگه داره کار اشتباهی کرده نظارت کنه
و کلا از بچگیم شدیدا بم اعتماد به نفس میده همیشه حتی وقتی بچه بودم تو خرید لباساش ازم نظر میخواد و واقعا هم طبق نطر من خریدشو انجام میده.....تو جمع دوستانو مهمونیو...... همیشه ازم تعریف میکرد مخصوصا بچه تر که بودم.....
یا همین الان که اومد تو اتاقم گوشیشو بزنخ به شارژر من دید بیدارم گف اع فک کردم خوابیدی میدونم که خیلی دلش میخواست بدونه و واقعا هم حقش بود که ازم بپرسه این وقت شب واسه چی بیداری یا داری جیکار میکنی با گوشی ولی نپرسید چون انقدی بم اعتماد داره که بدونه کار بدی نمیکنمو میگه خودت دیگه بزرگ شدی من نباید بت بگم کی بخواب کی بیدار شو
یا اینکه مثلا گفتم از دوسالگی شعرای حافظو باهام کار میکرد و من حفط میکردم خب شما خودتون بچه دارین میدونیم غزلای حافظ با اون کلمات ثقیلش واسه یه بچه دوساله خیلی سخته ولی مامانم همه رو برام معنی میکردو من با معنی حفط میکردم