وقتی اومدم بیرون تا بیمارستان حالمو نمیفهمیدم ولی عمه ت شاکی بود که چرا تو اوضاع کرونا شرایط من وتوبتید این باشه که باهامون بیاد اینو به عمه های دیگت میگفت
از وقتی که پشت در سونوگرافی هر چی اب میخوردم پس میزدم رو زمین افتاده بودم واوق میزدم وعمه ت تو سالن روصندلی زنگ میزد اینور اونور که بگه من نابلدم و هزار حرف دل شکستنی بزنه پشت سرم سوختم تا وقتی گفتن قلبت نمیزنه و تاوقتی پشت در بیمارستان به عمه ت نگفتم حرفاتو شنیدم میسوختم تو خودم اما التماسش میکردم نیا تو بیمارستان خودم میرم توضاع بده اما اون با کمال پررویی میگفت این چه حرفیه میام باهات بابا
تا وقتی تو بیمارستان گفتن احتمالا باید بستری شی و تو رو میوه دلمو سقط کنم اما من حاضرنشدم اولش برا اینکه عمه ت بره خونه و بعدا. تنهایی برگردم بستری شم اما باز عمه تو رسوندیم خونه و من خواستم یه امید دیگه به خودم بدم
تااینکه یه دکتر دیگه سونوم کرد و گفت خیلی کم احتمال داره لقا دیر صورت گرفته اما خیلی احتمالش کمه انگاری دلش برا من سوخت و دو هفته مهلت داد بهم تا قلب خوشکلت بزنه
وقتی برگشتم خونه شنیدم داییت گفته بچه خرج داره پس چی به خودش نرسیده خرج نکرده اینجوری. شده ولی مامان بابات و من برات کم نذاشتیم من اززوم بود همیشه که چاق شم اما هیچوقت نبودم اما سر. باردار شدن تو انقد خوردم وتقویت کردم که اضافه وزن بی سابقه تو کل عمرم داشتم
ما همه تلاشمونو برا تو کردیم عزیزم تو بمونی برامون یا مه بدون باباتم خیییییلی بخاطرت سختی کشید وما دثست داریم میوه دلم من هرروز دارم بخاطر. اینکه تو دوس نداری. بیای تو زندگیمون دارم حرف میشنوم😔