سر بزنن مشکلی ندارم. شبو برن بشینن خونشون هی درد و غصه و ورمشو نیارن خونه ما.
دیشب دامادمون زنگ زده میگه دخترتون روانی شده داد و بیداد میکنه بیاید ببینید چشه. رفتن ورش داشتن اومدن خونه ما. از دیشبه خونمون ملتهبه. یا اون یکی خواهرم میره سر کار فقط بچه شو میاره میزاره با دردسراش. نهار شامو که تکمیل خورد آوار میشه سر بابام که ببره بزارتش خونشون. جدیدا هم ماشین خریده یهو میبینی ۷ صبح زنگو میزنه یا ۱۱ شب میاد خونه ما.
فدات شم عزیزم. خیلی دلم گرفته بود یعنی واقعا مادری که براش مهم نیس دختر خودش توی عذابه سه روزه لب به چیزی نزده چجور میشه گفت بهش مادر؟ بخدا خسته ام از دستش. عهد کرده بودم اینجا تاپیک ناله و غصه نزنم ولی نمیشه. خیلی حالم بده ممنونم از دعای خیرت
ل
اسی اگه هسای بیا تاپیک اخرم
منم خستم از دستشون
عزیرم مادر و زن خونه که بشی متوجه میشی چقدر سخته برا یه زن مدام بپزه و بیاره و بخورن و جمع کنه هر روز روزی دوبار واقعا سخته....
مادرتون فرق نمیزاره ولی وقتی مجبور نیست به خودش استراحت میده درواقع کاری به خواهر برادرات نداره با زن و شوهراشون رودربایستی داره و مجبوره بپزه دیگه به هر حال رودربایستی بهش انرژی میده شما از این فرصت استفاده کن و خوشحال باش لااقل بخاطر اومدن اونها مادرتون وفت میزاره و شام و ناهار میپزه و قهر نکن گلم کار درستی تیست شما به هر حال قراره یه پزشک بشی و باید شان خودت را حفظ کنی
از طرفی همین که مادرتون مزاحم تنهایی و درس خوندنت نمیشن یعنی بهت احترام میزارن گلم انشالله با یه پزشک یا یه مرد شایسته ازدواج میکنی میبینی برا تو هم کم نمیزاره بنده خدا
البته من خودم مخالفم متاهلها هر شب خونه پدرو مادراشونن و این را خودخواهی میدونم
واقعا حق داری .
