سلام .امشب میخوام ی کم باهاتون دردودل کنم،من ۲۷ سالمه گذشته درستی ام نداشته و کلا مسیرو کج میرفتم و از خدا غافل بودم. تا دو سال پیش ک کم کم خدا بهم عنایت میکنه و مسیر درستو پیش میگیرم و سال پیش دیگه با خدا خیلی رابطم اوکی میشه،جوری که الان ی ساله هیچ پسری صحبتی نمیکنم ،کسی که اگه ی روز با ی پسر حرف نمیزد حس تنهایی داشت ،خلاصه خدا شده تمام زندگیم.نمازشب رفیقم شده ،نمازامو اول وقت میخونم و همشم با عشقه ،فک نکنید حس دو روزس ک جوگیرشدما ن اصلا .ولییییی😔گاهی با خودم فک میکنم درسته که من توبه کردم و قطعا خدا پذیرفته ولی نکنه اینک ازدواج نمیکنم با وجود اینکه خاستگار دارم ،بخاطر گذشتمه و چون بد بود خدا از این جهت تنبیهم میکنه . دلم میخواد ازدواج کنم
پ ن ۱:خاستگار دارم ولی خب اونی ک ب دلم بشینه نیس سخت گیرم نیستم
پ ن ۲:من تنهاییمو دوس دارم و بخاطر اون نمیخوام ازدواج کنم منتها من با پسرا دوستی نمیکنم دیگه ،اشنا دارم ک گاهی پی ام بده ولی شوخی و اینا نیس ک گناه باشه
پ ن ۳:من کار دارم ،گاهی درس میخونم،کتاب میخونم،ورزش میکنم ،کلا اکتیو ...گفتم شاید لازم باشه بگم
فقط میخوام خدادبهم نظر بندازززه و خدایی نکرده بخاطر گذشتم ک عین سگگگگ پشیمونم الان نگاهشو ازم نگیره.
لطفا هر کی میدونه کمکم کنههه گلیییاااای خووووشگل.ممنون ک برحرفام گوش دادین 😍💋