مردِ من نه با اسبِ سفید آمد نه با بنزِ سیاه ! مردِ من با دو پایِ خود آمد مردِ من نه با حسابِ پر نه با شرکتی در فلان جایِ شهر که با غرور و مردانگیش آمد ! مردِ من آنقدرها هم رویایی نیست یک آدمِ ساده که می شود از قامتش مغرور شد که می شود خستگی هایش را فهمید که چشمانش حرفی جز برایِ من ندارد باید زن باشی تا بفهمی یک شاخه گل حتی وقتی از دستِ مردی می رسد که دستانش جز برایِ تو نیست چه عشقی دارد هزار کادویِ گران قیمت پیشکش باید زن باشی تا ببینی همان دست ها چیزیست فراتر از دست محکم است امن است اطمینان است
خوشبختی می تواند طعم لذت بخش گواراترین چای با شیرینی نگاه تو باشد خوشبختی می تواند گرفتن دستهای تو باشد حتی می تواند لحظه ای چشم دوختن به دریای چشمان تو باشد خوشبختی هر چه هست گویی به تو متصل است و بی تو ممکن نیست بهتــرین ِ من