خیلی وقته قول داده واسم لوستر بخره اولش گفت نمیخرمو بدرد ما نمیخوره و غیره
بعد کلی اسرار بالاخره راضیش کردم
ک این وام یه تومنیو بریزن ی چیزیم تو بزار روش بخریم گف باشه حالا وامو ریختن
دیروز رفتیم با دهن روزه کلی چرخیدیم و قیمت گرفتیم اطلاعات جمع اوری کردیم گف بریم فکرامونو بکنیم فردا بیایم بخریم با خوشحالی اومدیم خونه
بند کرد ک این زنجیری ک رو سقفه لوستر ۱۰ کیلویی نگه نمیداره منم واسه اینکه بهش ثابت کنم نگه میداره حتی بیشتراز ۱۰ کیلو رو ی پیچ گوشتی کردم تو زنجیر محکم کشیدم ک ببینه تحمل منو داشته باشه حتما تحمل لوسترم داره
گیرش رو این ک تموم شد گف نماز بخونم بریم منم دخترمو اماده کردم وسایلمو جمع کردم نمازش ک تموم شد گف پشیمون شدم ما لازم نداریم و رف گرف خابید
حرفم بزنم میگه پاشم برم ی روز نمیزاری بخابم دخترمم کلی اذیتم کرد سرش داد زدم و الانم خیلی حرصم گرفته از کارش و زیر حرفش زدنش
دلم میخاد انقد داد بزنم و سرشو بکوبم ب دیوار ک خالی شم
چیکار کنم پاشه بریم بخریم؟