😔من قبلا خیلیییی از دست دکترا دلخور بودم همش خودخوری میکردم همش میگفتم مرگ حق بچه ی من نبود دکترا با سهل انگاری کشتنش،همش حسرت خیلی چیزارو میکشیدم که اگر اینکارو نمیکردم اونطوری نمیشد اونوقت امکان دلشت یطور دیگه همه چی پیش بره وووو.....انقدرررررر همه چیزو عین یه زنجیره بهم وصل میکردم و ربط میدادم و میگفتم و میگفتم و میگفتم که آخرش میرسیدم به دکتر،باز روز از نو روزی از نو.....
بعدش دیگه خیلی راجب مرگ تحقیق کردم از خیلی از عالما پرسیدم آخرشم به این نتیجه رسیدم که اگر وقت یه انسان تموم شه تمااااام علت و سبب و معلوم ها دست به دست هم میدن تا مرگش فرا برسه و درست تو زمان مقرر براش اتفاق بیفته،اینو میگن قدرت و خواست خداوند!!!حالا بنا به خواست خدا برخی از اشخاص میتونن انتخاب کنن که برن یا بمونن....
بعد دیگه صورت دکتر و حالتی که بلافاصله مرگ دخترمن براش بوجود اومد افتادم....خودمو گزاشتم جای اون دکتر،که آیا مگه من راضیم که باعث مرگ یه موجود بیگناه بشم؟آیا اگر زیر دست من (حالا بنا به سهل انگاریم یا علم کمم یا اصلا عقل کمم یا نفهمیم یا حالا هررررر چیز دیگه...)یه انسان بمیره،من خوشحال میشم ازاین موضوع؟؟؟مگر یه پزشک از قصد وعمد میتونه بیمار خودشو بکشه؟خب پزشک در هرلحظه ی مرگ یا مریضی بیمارش نهایت تلاششو میکنه که اونو از مرگ نجات بده،ولی خب وقتی موفق نشه،مطمئن باش اون بیشتر از ماها تو اون لحظه دچار عذاب میشه ...هیچ پزشکی حتی اگر شده بخاطر صابقه ی پزشکیش یا تاثیر منفی تو پرونده ی پزشکی خودشم که شده نهایت تلاششو برای نجات جان بیمارش میکنه،،،حالا ممکنه علم اون پزشک کم باشه یا در اون لحظه کلا ذهنش قفل کنه و نتونه تصمیم درست بگیره...مثل همه ی ماها که انسانیم ممکنه خیلی وقتا دچار اشتباه بشیم!پس هیچ کس بخاطر یه اشتباه لایق تنفر و کینه نیست،مگر اینکه از قصد و عمد و با علم کامل خطا کنه....
من اون لحظه عرق پیشونی و چشم های اشک بار دکترو دیدم،من اون لحظه شکستن دکترو با تمام وجودم درک کردم،وقتی اومد بهم گفت نهایت تلاش من این بود که نجاتش بدم نمیخواستم که بمیره،من اون لحظه تمام صداقت کلامشو درک کردم...
درست بود سخت بود برام ولی من با خودم و احساسات درونیم جنگیدم،تو این بین من موفق شدم که با منطقم غلبه کنم به تمام حسی که نصبت به دکتر داشتم
باور بکن بعد اون من به آرامشی رسیدم که قبل اون دنیا برام بعد دخترم جهنم شده بود....