سلام سمانه جان
دلم برات یه ذره شده .بدون تو خیلی سخته.
یادته برای اولین بار تو به انیتا بوس کردن رو یاد دادی امروز انیتا رفت بالای میز تلویزیون قاب عکس جدیدت رو برداشت طفلکی خیلی دلش بهت تنگ شده ولی نمیتونه چیزی بگه دیگه به وسایل هات هم دست نزده😭😭😭
بعدش پارمیس رفت قاب عکست و ازش گرفت دیدم همش داره با صدای بلند بوست میکنه😭😭😭
اصلا فکر نمیکردم بوس کردن بلد باشه. گناه دارن طفلکی ها دلشون برات خیلی تنگ شده چی با خودت فکر کردی مارو تنها گذاشتی.
راستی قناریت و که یادته بیشتر از پنج سال مواظبش بودی همش تو اتاقت بود اون از هممون بیشتر دلتنگ بود چون بعد از رفتنت دیگه نخوند .حتی وقتی جفتش رفت بعد از یک سال شروع کرد به اواز خوندن ولی بدون تو طاقت نیاورد شاید هم من انقدر بی وفام که هنوز زنده ام.اخه مامان جان موندم تو دوراهی تو و خواهرات😭😭😭😭 خودت که وضعیتمون رو بیشتر میدونی
قناری قشنگت بعد از چهلمت از پیش ما رفت شاید الان پیش تو باشه 😭😭😭😭
هنوز رو قفسش سیب ها و هلو هایی که خشک شدن و به قفسش چسبونده بودی مونده
من دیگه نتونستم بهش میوه تازه بدم نه اینکه نتونم یادم نمی موند ولی غذاش رو از تو کمدت پیدا کردم که از دست انیتا قایم کرده بودی .
اب و دونش و من میدادم ولی دق کرد و مرد.
خوش به حالش اونم از دوریت مریض شد 😭😭😭😭
اگه تونستی یه خبری از حال و روزت بهم بده.
دیگه نمی دونم کجا باید دنبالت بگردم شاید اینا رو خوندی مثل وقتی که بودی و بعضی وقتها تو گوشیم که دستم بود سرک میکشیدی ببینی چیکار میکنم.
دوست دارم
خیلی خیلی بیشتر از اون چیزی که فکر میکردم دوستت دارم