من خیلی آدم و آروم و ساکتیم افسردگی هم دارم ولی هیشکی از افکار کثافتی که دارم خبر نداره من اونقدر تو دنیا نیستم و روهوا و هپروت سیر میکنم به قول دوستام که حتی دوست دختر هم نداشتم تا حالا چه برسه پسر اینو گفتم بدونید یه پسری بود که خیلی از قیافش خوشم نیومد یعنی خیلی خوشگل بود چشاش رنگی بود و جذاب همه جوره دلنشین خیلی حضوری ندیده بودمش و ای تو اینستا همیشه با پیج لیک دنبالش میکردم و خیلی هم عکس از خودش میزاشت ومن خیال بافی با دیدن عکساش و آهنگ خودمو روانیش کردم اینم بی تاثیر نبود که همونی بود که من میخواستم اینا مامانش میخواست بیاد خواستگاری من و خانواده من هی رد میکردم من امید داشتم که میشه چون من عاشقش بودم و میگفتم خدا این کارو در حق من نمیکنه که منو نابود اون پسر زن گرفته دوساله ولی فکرش اون حس خاصی که بهش داشتم ازمن بیرون نیومده مدام یاد زمانی میفتم که عاشقش بودم و خیره به عکساش و حال و هوای اون دوران و افسردگی گرفتم به زنش حسادت میکنم خیلی ببخشید میدونم زشته و بی ربط حس اینکه که اونا باهم رابطه دارن باعث میشه قلبم یخ کنه مدام این موضوع میاد تو ذهنم و قلب درد میگیرم حتی یه خنده از ته دل نداشتم بعد اون موضوع دیگه نه آهنگ گوش میدم نه فیلم میبینم نه بیرون میرم حتی دلم نمیخواد هیچ عروس و دامادی رو ببینم چاره کار من چیه از خودم هستم خیلی
اینم بگم من قبلش کمی بیماری روانی داشتم فکر زیاد میکردم ولی بعد این خیلی خیلی بدتر شدم خیلی افسرده نبودم که همونم شدم اونم در حد حاد