همین که سینه دخترم شروع کرد به در اومدن بهم گفت بگیر سوتین که بهش نمیشد چون هنوز خیلی کوچولو بود😅منم براش سه تا از این سوتین های نیم تنه دخترانه گرفتم .
اونم خیلی دوسشون داره .
حس بزرگ بودن بهش دست میده بااینکه ریزه میزست.
یادمه نه ساله م بود موهام تا کمرم و پرپشت بود تابستون بود داشتم تو حیاط خونه مون موهامو شونه میکردم پدرم چنان سرم داد کشید توهین و دعوام کرد که نگو.. بعد به مادرم گفت مراقب دختره باش ببر موهاشو کوتاه کن دلش شوهر میخواد خاک بر سر... من هیچی از مسایل جن..ی نمیدونستم چه برسه شوهر و این جور چیزا. بعد از اون یواشکی برس رو برمیداشتم میرفتم حموم یا سرویس شونه میزدم میومدم..😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
😔😔😔😔😔همه ما این خاطرات داریم.نمیدونم چه منطقی داشتن.منم حدود پنج سالم بود داشتم عروسک بازی میکردم بابام همه رو پرت بیرون گفت بزرگشدی خجالت بکش.حالا الان طرف سی سالشه عروسک داره.چه بدبختی بودیم ها😁😁😁😁😁😁
اختلاف سنی من با بابام ۱۹ سال و با مامانم ۱۷ سال هست.
کلا تو این جور مسائل خونواده راحتی هستیم .و سر این مسایل مشکل نداشتیم
ولی خوب تو چیزهای دیگه کمبود داشتیم .
هر کسی یه جور مشکلات داره که کاش بابام فوق العاده تعصبی میشد ولی قدر پولی که در میاورد یا قدر مامانم رو میدونست .
هنوزم الان که بابام ۵۱ سالشه انگار اخلاق یه پسر ۱۴ ۱۵ ساله رو داره و هیچ چیزی رو جدی نمی گیره .
حتی عمرش که دیگه جوانی رو رد کرده.و هیچ چیز برای خودش نداره با اینکه درامدش خیلی زیاد بود
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
16 ثانیه پیش
17 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
