واقعا چرا؟ خب خوابشم هگونجا بکنه
باورت میشه مادرش ی لقمه غذا بهش نداده تو این پنج سال زندگیمون یه بار باردار بودم داشتم خونا رو تمیز میکردم گفتم عزیزم فرصت نکردم ناهار درست کنم خودمم از صبه چیزی نخوردم تو برو بالا بخور تا من کارام تموم شه
مادرش بهش گفته شماها باید برا من غذا درست کنین نه من برای شما
واقعا نمیدونم چرا تا دیروز پسرشون به رسمیت نمیشناختن همین که پسر زن میگیره میشه عزیزدل مادر پدر خواهر برادر ..... مادر تا دیروز از خداش بود پسر بره زن بگیره از دست پسر راحت بشه به محص اینکه پسر زن میگیره مثل چسب دوقلو میچسبه به پسر بعد تازه ادعا دارن فقط خودشون برا بچشون زحمت کشیدن مادر دختر اصلا که زحمت نکشید همینجور دختر قد کشید بزرگ شد دادش پسر این خانوم
دختر خیلی دوسدارم واقعا باور کنم عاشقمه کسی عاشق کسی باشه بهش میگه از زندگیم برو اینقد ازش حرف شنیدم که دلم مثل سنگ شده اجباری زندگی میکنم چون یه بچه دارم نمی خوام بی پدر بزرگ بشه والا دلخوشی ازش ندارم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
