خانواده شوهرم همه عمر اجاره نشینی میکردن، شوهر من و برادرش هم حمال اینا، حتی بعد ازدواج، منتی هم نمیذاشتن هیچ وقت...
پارسال برادر شوهرم اینا جابجایی داشتن مادرش اینا همه مسافرت بودن بعد مادر شوهرم هی زنگ به من میزد که برو کمکش گناه داره تنهاس و این حرفا حالا شوهر من مدام پیششون بود...
بعد حالا من ک از عروسیم تو همین خونه بودم چیدنش هم خودم و مادرم تنها بودیم،
الانم شکر خدا یه ماه دیگه میرم خونه خودم شوهرم به مادرش گفت دو هفته دیگه بیا کمکمون برا جمع کردن یهو جلو جاریم گفت مگه من کلفتتونم ، حالا من ک خودم هیچ نیازی به کسی ندارم اصلا ،
جاریم کلی خندید بعد گفت ولش کن من میام کمک، منم گفتم خودم میتونم مرسی ولی واقعا بدم اومد،