ما ماشین داریم اونا ندارن بعد زنگ زده میگ ماشین بده ما بریم دهات شوهرم گفت من میخوام برم سرکار اگ زود اومدم میدم..(میخواست بپیچونه بهشو)..خلاصه قطع کرد و شوهر من رفت سرکار الان زنگ زده ب من شوهرم میگ ابجیم زنگ زده میگ حسین میخواد بیاد خونه ما بعدش بیاد اونجا...شوهرمنم اعصابش خورد شده زنگ زده بهش هرچی از دهنش در اومده گفته...گفته مگ خودت بچه کوچیک نداری هم من هم فاطمه(خواهرش) بچه کوچیک داریم براچی تلو تلو میخوای پاشی بیای اینجا(خونه منو خواهرشوهرم دو کوچه فاصله است)خلاصه گفت ن ماشین میدم ن بیاید ن میایم..اصلا رعایت نمیکنن ک بچه کوجیک دارن ولی همه جا میرن..زنش رفت دوهفته تو دهات مونده انگار ن انگار ک باید قرنطینه بشن و از اون مهم تر ک میرن خونه پدر شوهرم اینا..ک اونا هم ب هیچ وجه رعایت نمیکنن..بخدا الان یک ماهه از خونه نرفتم بیرون دلم گرفته مردم چقد دلشون خوشه پا میشن هلک هلک میرن اینور اونور نمیگن بچمون گوچیکه..راسی خواهر شوهرم هم روش نشده بود ب اونا بگه نیاید بعد چون میدونست شوهرم رو این مورد خیلی حساسه زنگ زده ب اون گفته..ی بار این اتفاق چن روز پیش افتاد ک مادرشوهرم اینا میخواستن برن اونجا شوهرم زنگ زد گفت نرین بچه کویچک داره فردا یچی میشه میندازن گردن شما..