الهی شکر
چقدر اول تاپیکت ترسیدم....خداروشکر که به خوبی تموم شد ...مطمئن باش دخترت راه میوفته
عزیزم ما یه ضرب المثل داریم که میگه خدا صدای تق تق گردو ها رو میشنوه
(یه کلاغی بوده که میرفته گردوهای یه خونواده رو میدزدیده و صاحب خونم کاری نمیتونسته بکنه اما خدا چون صدای شکسته شدن گردوها رو میشنوه به اون خانواده به جای گردوههاشون عوض میده)همون تو نیکی کن و در دجله اندازه قضیه...
مرده رو بیخیال شو ...قلب پاکی داری که بخشیدی ، بزرگواری و خدا هم صداشو میشنوه...برای گل دخترت ایه الکرسی خوندم...بچه دارم و درکت میکنم
و دیگه سراغی از منو دختر بدحالم نگرفت
ن اصلا در شان خودم نمیبینم بخام بگم چرا با من بدید
یبارم جاریم زایمان کرد رفتم جمعش کردم فامیلاش انگشت ب دهن مونده بودن ک مگه میشه جاری بیاد آدمو جمع کنه
سزارین بود برا دستشویی بلندش میکردم نمیتونست ک خوب بلند شه من بلندش میکردم میرفت توالت از کمر به پایینش رو خشک میکردم و شورتشم من پاش میکردم در این حد
بعد شنیدم پشت سرم گفته اومده بود منو جمع کنه یوی باید خودشو جمع میکرد یا بجشو خیلی دوست دارم هی قوربون صدقش میرفتم به مادر شوهرم گفته بود بچمو چشم میکنه
خیلی دلم شکست ازشون ها خیلی
به نظرم چون میدونن هیچوقت نمیتونم بد باشم هرکاری دلشون میخواد میکنن
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
15 ثانیه پیش
17 ثانیه پیش
17 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
