بیاین از عجیب ترین اتفاقای زندگیتون بگین 😱😰

عجیب  نه ولی کارای  احمقانه  زیاد گردم  که الان  فک مکنم  میبینم  چقد سربه هوابودم 

برای اطرافیانم افتاده که اگه نمیشناختم ش اصلا باورنمی کردم یعنی زندگیم متحول شد (دیدن جن😨😨)

يه بار خواهرم يه اتفاق عجيب براش افتاده بود ولي چون باهاش قهرم خاطره هاشم با خودش برن به درك 😑

یه روز یه ماهی تابه بزرگ سیب زمینی سرخ کرده درست کردم رفتم تا سرخیابون سبزی خوردن بگیرم وقتی اومدم ماهی تابه خالی بود رو گاز. شوهرم یه شهر دیگه بود بچمم مدرسه. تاپیک زدم بچه ها گفتن خالی بندیه

یه بارم پیش بچم تو هال خوابیدم نصفه شب در حیاط دیدم بسته شد کسی بیرون رفت بلند شدم دیدم بچم نیست پیشم بدو رفتم کوچه دیدم یکی شبیه بچم داره تند تند از وسط کوچه میره یهو پیچید رفت تو خیابون. ناراحت برگشتم خونه دیدم بچم رو تخت تو اتاقه . بیدارم بود ۳نصفه شب

راهنمایی بودم یه بار با کل اعضای خونه باهم رفتیم بیرون وقتی برگشتیم رفتم تو اتاقم دیدم پتو و بالشم رو تختم نیست از مامان اینا هم که پرسیدم گفتن ما که با خودت بیرون بودیم

چند روز گذشت رفتیم رو پشت بوم دیدم پتو و بالشم اونجاست 

هیچوقتم نفهمیدم کی وقتی ما خونه نبودیم بهشون دست زده برده بالا

البته یه پسر همسایه داشتیم بعضی وقتا میرفت رو دیوار خونمون از اونجا میپرید تو زمین پشت خونمون شاید کار اون بوده

من از ی پسره ک تو محلمون بود  خیلی میترسیدم البته خیلی خوش قیافه بودا فقط خعلیهیکلی بوده  بعد چند سال دیدم ب ی اشنامون پیغام دادن ک بیاد خواستگاریم ینی تو هنگ بودم جوابم منفی بود چندبارم خواستگاری کرد ازم بعدش هر بار جوابم منفی بوده ،حتی بیرون نمیتونستم از دستش برم یا میخواستم برم جایی اینقد وایمیستاد سوار ماشین شم برم تا بره 🥺ی مدتم دم غروب یا ظهر اهنگ ژینا گل من میزد با ماشینش از کوچمون رد میشد 😂😂😂ینی من از این بشر میترسیدم ولی دم لونم سبز شده بود 

هیچوقت ب ذهنم خطور نمیکرد ک این بش خواستگارم اصلا😂

وقتی هم که داییم تازه فوت شده بود رفتم خونشون. مدام روی شونه هام جای دست حس میکردم اما کسی نبود.موقعی که میخواستم برم خونمون چادرم گشیده میشد انگار یکی پاشو محکم گذاشته رو چادرم. 

من تو دانشگاه كه بودم يه دوز پسر داشتم كه اون موقع فكر مي كردم خوشتيپه و اينا بعد فارغ التحصيل كه شدم برا جشن دعوتش كردم يكي از استادا بهمون تبريك گفت فكر كرد نامزد كرديم و اينا ... چن هفته بعد رفتم پيش استاد راهنمام برگشت گفت دكتر فلاني گفته نامزد كردين اونم خيلي با ناراحتي منم گفتم فعلا در حد حرفه و اينا بهم تبريك هم نگفت خودش زن و بچه داشت شايد منو واسه كسي خواسته ( ولي برام جالب بود دو تا دكتر عضو هيات علمي در مورد من حرف زدن ) 😎

نه حدود 3 یا 2 ماه پیش که یک ماه درگیر بودیم 😔😔از بحران خارج نشده رسیدیم به این کرونا کلن این سال از مهربه بعد فقط استرس داشتم خاک برسر استرس و ..