من قبلا تنها با شوهرم با بچه م و...
میرفتم همش اذیتم میکرد هفته ای یع بار ده بار زنگ میزدم زنگ نمیزدم
هر کار میکردم
یکریز نیش زبون بعم میزد
ده سال گذشت سه تا بچه اوردم زمانه چرخید بچه ش که شوهرم باشه شد یکی عین خودش از خودش بدتر
رفت تو کار خلاف و حرام و صیغه و دوست بازی و دختر بازی و زن بارگی
بعد من مجبور شدم به خاطر بچه هام تو زندگیم بمونم
از اون روز که حدودا دوساله میگذره زیپ دهنشو کشیده
اون دنیا جلوشو میگیرم و مقابل خدا باهاش حسابرسی میکنم
اگه دلیلی برای کاراش نداشت که نداره باید جزای کاراشو ببینه
هیچی ندیدم تو زندگی مشترکم