این قصه خیلی طولانیه شاید واقعا سنی نداشته باشم ولی دیگ ب تنگ اومدم دلم میخواست با یکی دردو دل کنم... من نامزد کردم با کسی ک خیلی دوسش داشتم (عقد نه) همه چیز تقریبا خوب پیش میرفت، پدر و مادرم شرطشون این بود ک بعد از دوسال عقد کنیم، ینی دو سال نامحرم باشیم... اوایلش اشکالی نداشت اما بعد از چهار ماه واقعا جونم ب لبم رسید همینطور نامزدم... حتی حق اینکع تا سرکوچه بریمو نداشتیم چون نامحرم بودیم... حق هیچییی نداشتیم ، صیغه محرمیت نمیخوندن میگفتن ما اینو قبول نداریم کم کم خانوادم با نامزدم سرد شدن و میگفتن ک اره این هوله و نمیدونیم دنبال چیه ک همش میگه محرم شدن... شاید من اشتباه میکنم ولی فک میکنم خانوادم یک درصد هم از عشق از ازدواج و هیچی درکی ندارن... خلاصه اینکه ب بهونه اینکع خیلی با تلفن حرف میزنیمو و این خیلی خونه ما میمونه در حالی ک نامحرمه ( هر دوماه یبار ، چهار روز خونه ما میومد و میخوابید) و اینکع خیلی اسرار ب عقد و محرمیت داره در صورتی ک هیچی نگفت بنده خدا جدامون کردن
استغفرالله
خانواده ها گاهی مانع پیشرفتن
خو
وا خانواده ات چه گیرین؟؟؟
خب
بگودیگه
چندسالتونه
صب کنید ادامشو میگم
جدامون کردن ولی من تسلیم نشدم
الان هنوز مخفیانه باهم در ارتباطیم چون چاره ای نیس
قرار شد دانشگاه ک رفتم باهم بریم دادگاه از طریق قانون وارد شیم
من نمیدونم با این پدرو مادر چ کنم؟؟ هیچجوره راضی نیستن مامانم ب بابام گفته بود اگ ردش نکنی پسره رو من طلاق میگیرم... ینی کلا هیچ راهی نیس ک از طریق مسالمت امیز وارد شم... حالم ازشون بهم میخوره دیگ
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
33 ثانیه پیش
33 ثانیه پیش
33 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
