آتش انتقام

مادرشوهرم دو هفته ای میشه اومده شهر ما و خونه ی خواهرشوهرمه این مدت مریض بود و اونجا بود چون من کارمندم و نمی تونم چهارشنبه قبل دعوتمون کردن و همراه شوهرم رفتیم اونجا و جمعه شب من دعوتشون کردم خونمون،امشبم دوباره اونها گفتن واسه شام بیاین امشبم هوا واقعا طوفانیه و من به شوهرم گفتم تازه دو روز نیست که رفتیم اونجا و اونا اینجا بودن تازه فرداشم باید برم سر کار تو این سرما دوست ندارم بریم تازه قبلش با من هماهنگ میکردی 

بچه ها دلم میخواد بمیرم 

شوهرم گفت بریم دیگه نه نگفتم بعد منم گفتم به خاطر تو چشم میام وقتی اومد خونه گفت حاضری گفتم آره تازه ماشینمون هم خرابه و تعمیرگاهه منم گفتم حداقل یه تاکسی می آوردی و ناراحت شد گفت بهانه گیری نکن و خواهرم لطف کرده دعوتمون کرده منم عصبانی شدم گفتم تو این سرما این کجاش لطفه اونم عصبانی شد و زنگ به خواهرش زد و گفت ما نمیایم و شما شام بخورین