دوستان من با یه پسری ۴ ماهه اشنا شدم و خیلی همدیگه رو دوست داشتیم و اون واقعا منو دوست داشت ...با اینکه صبح ساعت ۷ دانشگاه داشت اما شبا تا ساعا ۴ بام چت میکرد و نمیخوابید ...همیشه نگرانم بود و روم غیرت داشت و بش بی محلی میکردم بد جور قاطی میکرد ....ادامشو مینویسم تو نظرات تا بتونم پاک کنم
شادمان ترین مردم بهترین چیز هارا در زندگی ندارند، بلکه انان بهترین برداشت را از زندگی دارند🍃💞
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
یه بار خانوادم خیلی دعوام کردن از اینکه چرا سرم هی تو گوشیه و خودمم چشمام درد گرفته بود و...منم اون روز باش سرد بودم و اون گفت تو چرا سردی و این حرفا بعد من گفتم خانوادم خیلی بم گیر میدن بیا کمتر بحرفیم و چت کنیم و خلاصه اونم بش بر خورد گفت باشه اگه سرت خلوت شد یه یادی ام از من بکن و فلان...
شادمان ترین مردم بهترین چیز هارا در زندگی ندارند، بلکه انان بهترین برداشت را از زندگی دارند🍃💞
بعد اون روز گذشت .و من خوشحال از اینکه این پسر اینقد منو دوست داره ...روز بعدش هیچ خبری ازش نشد و من بش پیام دادم خیلی سرد و با تاخیر جوابمو داد و حتی من همیشه شبا اول شب بخیر میگفتم ...به خودشم گفتم من همیشه بزار شب بخیر بگم چون اگه تو بگی ناراحت میشم اونم گفت چشم ...اما اون شب رفتارش فرق کرده بود و ساعت ۱۲ شب بخیر اون بم گفت در صورتی که شبای قبل تا ۴ چت میکردیم
شادمان ترین مردم بهترین چیز هارا در زندگی ندارند، بلکه انان بهترین برداشت را از زندگی دارند🍃💞
روزا گذشت و رفتارش سرد تر شده بود و خیلی کم با هم میحرفیدیم و منم خیلی ناراحت بودم و بش گفتم بم پیام بده و ازم خبر بگیر اونم گفت مگه تو نگفتی خانوادم بم گیر میدن ..منم گفتم اون شب فقط بم گیر دادن تو بم پیام بده ..اونم گفت باشه پس همیشه جوابمو بده منم گفتم چشم ...اون شب گذشت و روز به روز رابطمون سرد تر میشد و منم دلتنگ تر ...بهش میفهموندم که چرا خبر ازم نمیگیره ولی رک بهش نمیگفتم چون غرورم اجازه نمیداد
شادمان ترین مردم بهترین چیز هارا در زندگی ندارند، بلکه انان بهترین برداشت را از زندگی دارند🍃💞