سال ۸۹ عروسی کردم با یکی که دانشجوی دکتری بود
فرسخها دور از خانوادمون تو تعطیلیها یا با خودش کتاب و کامپیوتر می اورد یا مجبور بودیم زودتر از تایممون برگردیم خونه هیچ اخر هفته ای تعطیلی نداشتیم
هر وقتم میرفتیم خونه باباش چون ماملنش مریص بود هر بار مجبور بودم براشون خونه تکونی کنم