هر بارم زنه رو میدیدم میگفت تازه یه بچم سقط شده چون مامانتو بلند کردم بهم فشار اومده
گذشت و سه سال پیش مادرشوهرم به رحمت خدا رفت
گفتم خوب یکم احتمالا اوصاع بهتر بشه
ولی زن باباش رو اعصاب بود یه کاری میکرد که خونه بابام رفتنی تنها باشم شوهرم نیاد اوایل برام مهم نبود کم کم حساس شدم
به هر بهونه ای از شوهرم پول میگرفت