سلام خانمای ناز
من۴ سالی هست که ازدواج کردم و الان باردارم،تازه توی هفته ی هفتمم. وقتی باردار شدم همسرم خیلی خوشحال شد. خودم همیشه از اختلافاتمون می ترسیدن،متاسفانه همسر من زود عصبانی میشه به خصوص اگه بحث سر این باشه که یه همکار اقا بهم پیام کاری بده و ... مسائل مشابه این.
بارها قبل بارداری ناخواسته م،به جدایی مسالمت آمیز فک کرده بودم، خب مشاوره و ... هم رفتیم،البته بیشتر من تنها می رفتم و همسرم خیلی اهمیت نمی داد،چون هر مشاوری می رفتیم می خواستن جلسات رو با شوهرم ادامه بدن، تهش هم توی دو دلی جدایی یا موندن،موندن رو انتخاب کردم، چون هر کار کردم نتونستم علاقمو بهش کنار بذارم و جدا شم،اما می دونستم که زمان بیش تری نیاز داریم و همسرم و من حالا حالاها انقدر به ثبات نمی رسیم که یه بچه به جمعمون بیاد و با آرامش و صلح و صفا بزرگ بشه.
حالا ناخواسته باردارم،دیروز که دوباره دعوامون شد من کنترلمو از دست دادمو و کلی گریه و شکوه کردم. شب که رفت سر کار،حتی به این که قرص سقط جنین تهیه کنم و بچه مو بندازم هم فکر کردم،همسرم با این گیر دادن هاش واقعا گاهی ارامش زندگیمونو به هم میریزع،خیلی رو خودم کار می کنم که تابعش باشم و حرفاشو تایید کنم اما یه جاهایی برخوردش انقدر قلدرانه است به نظر من، که عنان از کف می دم. نمی دونم اخه چرا خدا این کارو کرد، من تنبلی تخمدان داشتم، قرص اورژانسی هم خوردم اما الان باردارم،از طرفی می ترسم بیفتم دنبال سقط بچم و یه عمر پشیمونی برام بمونه،از طرفی می ترسم چند سال بعد با یه بچه ی طفل معصوم طلاق بگیرم و زندگی این طفلی رو هم خراب کنیم.
شمااگه جای من بودید چه می کردید؟