خواهرم پیتزااورد گفت داداش گرفته واس شامت گفتم بیخودکرده راستش صبحونه وناهاروشامم نخورده بودم ولی نخوردم .بعدهی باهام حرف زد اخرش تصمیمون این شد حالاک شوهرم میگه برگردبرگردم شوهرمم زنگ زدوکلی زبون ریخت وگفتم جهنم برمیگردم حداقل بالاسربچه هاش باشه
بچه ها رو بده به شوهرت بمدت بزار سختی بکش
خرم سلطان من تاپیکای تو چندین ساله دنبال میکنم شما خانوم رنج دیده ای هستین وهمین باعث شده خودتون درگیر استرس باشین بنظرم الان که از همسرتون جداشدین روحیه خودتو تقویت کنید سعی کنید با بچه ها مهربانتر باشین باهمدیگه خوش بگذرونین با دخترت حرف بزن بذار از لجبازی دربیاد بچه که نیست ۲۴سالشه من ۳۴سالگی مادر شدم .
تا کی میخای با جنگ روان زندگی کنی آرامش حقته پس تلاش کن
بزرگه رو بفرست پیش باباش. دیگه بزرگ شده
کوچیکه رو نگه دار
تازه فهمیدم دین میگه بچه رو باید پدر نگه داره یعنی چی
منم جدا شدم. پسرم سختیهاش و بیخوابیش و خرجش با منه و تفریحش با اون عوضی
بعدش دخترم اومدخونه ورفت اتاقش منم اصلا توروش نگاه نکردم دخترکوچولوم داشت ازخوشحالی پردرمیاورد طفلی امروز کلی گریه کرد ک چراابجیموگفتی بره بعدش منم اومدم اتاقم ودراز کشیدم روتختم یه پیام فرستادم واس تلگرام شوهرم یه مطلب بوددرمورداسیب طلاق واینا
منم ۲۱باردار شدم خودم سیسمونی خریدم خودم چیدم فقط روز سیسمونی برون مادرم اومد سیسمونی رو دید زایدم فقط ۵ روز پیش مادرم بودم بعد خودم کم کم کارای خودمو کردم با این حال حلوا حلواش میکنم میزارم رو سرم حالا دختر خالم حامله شده ویارونه میبرن هرروز میره خونش خالم غذا میزاره خونه تمیز میکنه
بعداومد یه چندتاکلمه عاشقانه برام باکلی غلط نوشت مشخص بودعجله ای نوشته دوتادیگه هم فرستادم دیدم نوشت چشمام خستس فردامیخونم نمیتونم صفحه گوشیوببینم گریه کردم
دیشب تا اذان صبح توچت روم باپنج تازن تواتاق عمومی چت میکردن من کاربریشومیدونم چندتاست قبلا خودم کاربری درست کردم وباهاش حرف زدم قشنگ اسمشوگفت هنه چیوبهم گفت امشب ک گفت خستم حس کردم دروغ میگه
دوساعت بعدش بود رفتم توچت روم دیدم اره انلاینه پیام دادم بهش و بهوعنوان یکی اززنای اونحا گفتم هستی گفت اره گفتم برات یه موردمناسب پیداکردم واس ازدواج میخواستی اوکی هستی هنوز گفت اره حتناعزیزم گفتم ایددیتوبده عکس طرفوبرات بفرستم ایددیشوداد
فقط خدابابزرگی خودش کمک حالت باشه خداخودش حالتوخوب کنه نمیدونم چی بایدبگم
زنگ زدم گفتم الان خوابی گفت اره ادای خابااوبودن دراورد گفتم واقعافازت چیه من الان اصراردارم توبیای سرزندگی ؟؟؟گفت نه گفتم پس چرا غروب گریه والتماس میکنی بعد میگی خوابم میاد بعدمیری توچت چشات اذیت نمیشه اونجا ؟؟؟ خسته نشدی ازاینهمه دروغ؟؟؟منو نمیشناسی یکی ازت بخورم سه تاتلافی کردم همیشع دادزد صداشوبردبالا گفت توکه جواب سربالابهم دادی وتنهابودم وال وبل وشل وقطع کرد
تو بعد طلاقت چرا هنوز داری اونو کنترل میکنی؟
بابا ولش کن شوهرت با طلاق تموم شد تو بفکر دخترات باش یه لجن چقد میخایی هم بزنی بوی گوهش همه جارو برداشته
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
35 ثانیه پیش
35 ثانیه پیش
35 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
