عین جهنم میمونه منم گرفتارم خدا نجاتم بده برم حلبی اباد بشینم بهتراز این جهنم و دخالت های مادرشوهره اه
شوهر شما حتما رعایت میکنه که اینقد راضی ای.همه شوهرا مث هم نیستن.ما دو سال با خواهرشوهرم تو یه ساختمون بودیم.آدمای بدی نیستن ولی شوهرم تقریبا ۴ باز در روز میرفت بهشون سر میزد هر بار یه ساعت می نشست.از اداره که میومد بچه رو برمی داشت میرفت.میومد نهار میخورد می خوابید.بیدار میشد دوباره میرفت.یوقتایی میخواستیم بریم بیرون باز میرف میگف بپرسم چیزی لازم ندارن!یه ساعت مینشست،باز آخر شب دوباره میرفت تا ساعاتای ۱_۲ . بنظرت میشد اونجوری زندگی کرد؟؟؟خدارو شکر چندماهه رفتیم از اونجا اعصابم آروم شده
منم خونه م کنار مادرشوهرمه تو یه حیاط 😊
دوسم داره خیلی مظلومه 😅هر روز برام خوراکی و غذا میاره
ینی اگه میوه هم بخره برا خودشون چند دونه واسه من میاره 😅😅اگه مریض شم شوهرم ببرتم اورژانس سرم بزنن یا چند دقیقه یی معطل شم همون موقع میاد بالا سرم
یعنی محبت هایی بهم میکنه ک مادرم نکرده خدا انشالله حفظش کنه برا بچه هاش
من از دخالت های مادرشوهرم خسته شدم تو همچیم سرک میشه بدترینش تو بچه داریم دخالت بیجا میکنه یکی نیس بگه خودت هنر کردی یک مشت لجن حرومزاده پس انداختی که میخای بمن بگی چیکارکنم عوضی
وای اینجوری خیلی سخته
ما داریم میسازیم بریم طبقه بالاشون خیلی با محبتنااا ولی از همین میترسم که شوهرم وقتو بیوقت بخواد بریم اونجا یا بچه رو ببرن مدام🥺😖نمیدونم چجوری باشم که هم دوست باشم باهاشون هم توقع نداشته باشن همش اونجا باشیم
خیلی بستگی داره به خود شوهرت و خواهرشوهرت.یسری خواهرشوهرا هستن حواسشون هست.مثلا میگن فلانی با زنو بچه بیا،یا فلانی اینقد میای خانما یه وقت ناراحت نشه.یسریام آی کیوشون پائینتر از این حرفاس مث خواهرشوهر من.
نه اتفاقا مستاجرم خونشونو ندادند ما اما به همه گفتن ما تو خونشون نشستیم بعد که فهمیدن مستاجریم گفتند ما اجرا شونو میدیم دروغگو اند
خیلی حرصم میدند اوایل کلید خونه رو برداشته بودند با خونشون دو تا کوچه فاصله داریم میومدند تو حالا منم تو هر وضعی یع شبم خواب بودیم میومدند تو سکته کردم کاراشون خرکي بود دعوامون می‌انداختند گفتم دیه نیایین خونم
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
