دوستان بیاین از خاطرات خوش و اتفاق شیرین و خنده دار و بامزه از جمع خانوادگیتون بگین ....خاطراتی که با خواهر یا برادر یا پدرمادرتون داشتین و دارین.
من خودم دختر اخرم و همه خواهر برادرام ازدواج کردن خیلی تنها شدم ...قبلنا خیلی خوش میگذشت ..یادمه یسال مامانم غوره خرید و خودمون ابش گرفتیم و ریختیم تو شیشه و بطری ..بعد خواهر بزرگم شب رفت تو اشپزخونه یکی از شیشه های ابغوره رو برداشت گفت ،به به دستمون درد نکنه .عجب ابغوره ای شد...یدفه پاش رو سرامیک لیزخورد با سر خورد زمین..شیشه ابغوره هم خوردوخاکشیر شد..بعد دیدیم گریه میکنه از شدت درد نمیتونست بلندشده همونجورکف اشپزخونه درازکش افتاده بود..ما هم غش کرده بودیم از خنده و اداشو درمیاوردیم .ولی مامان عصبانی شده بود میگفت خوبه دیگه تعریف کردی..بیا بیرون تا بقیشو به باد فنا ندادی...
یسری هم پول گزاشتیم و رفتیم پفک خریدیم و تند تند برمیداشتیم میخوردیم بعد داداشم بدجنسی کرد اخراش پفک و برداشت فرار کرد .ماهم افتادیم دنبالش تو یکی از اتاقا خفتگیرش کردیم...همچین محکم پفکه و گرفته بود که له له شد بعد گفت برین عقب بهتون میدمش بخدا..ماهم گفتیم باشه یکم رفتیم عقب با یه حرکت پفکه رو باز کرد یه تف کوچیک کرد توش ، دیگه ما بیخیال شدیم ولی حساااابی خندیدیم ...به خاطر یدونه پفک
خیلی خاطره دارم ..شمام بگین لطفا