سلام شب بخیر بچه ها چند روز پیش حدود ۱۰ روز پیش مادرشوهرم بهم گفت برام اندازه لنگ کفشمم ارزش نداری نه خودت نه شوهرت بهم گفت تف به روت بیاد بی شرف من فقط گریه کردم و گفتم بدبخت دور خودتو اینجوری خالی نکن در حالی که همون شب از یاد گذشته ها گریه ش گرفته بود و من اشکاش رو پاک کردم صدبار بوسش کردم اونم بوسم کرد تا زمانی که منتش رو بکشیم خوبه بمحض اینکه یه خرفی بزنی باب میلش نباشه یهو قاطی میکنه چشاشو میبنده و دهن گشادشو باز میکنه همون شب بهش گفتم مامان من مادر ندارم تو مادرمی عزیز دلمی خیلی بهش محبت کردم آخر شب بخاطر اینکه به شوهرم گفتم تو بهتره توی کار برادرات دخالت نکنی اونم گفت چشم خانمم یهو سرخ شد و اون حرفارو بهم زد گفتم چته؟گفت زحمتشونو من کشیدم خانم خانم دوره زناشونه؟ امشب از روی گوشی شوهرم فهمیدم که...😔