سلام بچه ها من دختر بزرگ خانواده هستم و یه خ اهر کوچیکتر دارم.توزندگیم شکست خوردمکه منجربه طلاق شد بعد ازدواج کردم و الان یه دختر پنج ماهه دارم.مشکلم مادرمه که اصلا منو نمیبینه وهمهتوجهش به خواهرمه اون خیلی زود ازدواج کرد و الان یه دختر ۱۶ساله داره و وصع مالی شم بد نیست و هوای مامانمو داره اما من باطلاقم عابروشون رو بردم.جدا از این همیشه طرفدار بابام بودم خوب همه دخترا بابایی اند و این برمیگرده به سالها میش که مادرپدرم طلاق نگرفته بودن و حتی پدرم زنده بود.اما کینه مادرم ازمن همیشه همینه که تو طرفداربابات بودی.و.ــــمنو دوست نداره حتی محبتاش سرسری و بوی وطیفه میده همه توجهش به خ اهرمه اونم سواستفاده میکنه این وسط خیلی داعونم کمکم کنید.
شوهرت چطوره؟،
خب بهش بیشتر محبت کنید بهشون بگو ک از من دلخوری اینجوری باهام رفتار میکنی
دیگه باید جبران کنی اون محبت هایی که ازت توقع داشته رو دیگه،خودتو بهش نزدیک کن زیاد برو پیشش کمکش زیاد محبت کن
عزیزم تو خودت دیگه مادری .خودت مادر خوبی واسه بچت باش.خیلیم دنبال این احساسات بازیا نباش.کمتر دوستت داره که داره.حس خودشه و تونمیتونی تغییرش بدی.خودت خودتو دوسداشته باشه.اینقد وابسته ابراز عشق بقیه نباشید لطفا
خوب میخوایش چیکار باهاش رفت و امدتو کم کن..توم دوسش نداشته باش فقط وظیفه اتو به عنوان یک فرزند انجام بده همین
در ضمن اینقد به خودت تلقین نکن که با طلاق ابروشو نو بردی کجای طلاق ابرو ریزیه وقتی شرع اجازه داده بقیه غلط میکنن فک میزنن
هر چند وقتی متاسفانه کسی مثل خودت که طلاق به سرش اومده همچین چیزی میگه دیگه از بقیه چه انتظار
اگه پروفایلت دخترته یوقت شناسایی نمیشی؟
عزیزم اهمیت نده به زندگیت بچسب. ....اونم بزار با خواهرت خوش باشه تو چن وقت یک بار یه سر بزن برگرد
خیلی سخته مامانه منم همش با خواهر بزرگمه . خئاهرم اخلاقش گند ولی مامانمو میکشه سمت خودش حسوده با من باشه ولی من سرم تو زندگی خودمه ب درک از صبح تا شب خونم پوسیدم بخدا شوهرمم نمیزاره تنهایی جاییی برم
[QUOTE=111134460]قوربون اون دستت وقتی جمله ی اخرو نوشتی[/QUOTEعزیزم ما اگه همش بمونیم بینم کی دوسمون داره کی نداره که اصن نمیتونیم زندگی کنیم.هر کس بایدخودش خودشو دوسداشته باشه همین
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
