خداییش مادرشوهرت حق داره😶رسمتون بیخوده دیگه
به نظرم کار خوبی کردید که نرفتید در هر صورت احترامه بعدا میرید خونشون و یه کادویی میبرید و عذرخواهی می کنید
بهش بگو من و خانوادم به شوهرم گفتیم شما به مراسم خودتون برسید ان شاالله خوشبخت بشن و روح پسر عمم هم شاد و خدا رحمتش کنه با نرفتن شوهرم به عروسی اون بنده خدا برنمیگرده که
اماشوهرم به احترام من و خانوادم نرفت
اینو بگو ببین چقدر ارج و قرب خانوادت میره بالا
اخه همسرم اخلاق مادرش رو میدنه جلو همسرم حتاوانمود میکنه که نارحت نشده و بهمونم حق میده بعد تا همسرم رودور ببینه شروع میکنه .چنبارم باصدابلند همسرم رو صداکردم گفتم ببین مامان اعتراض داره یا ب همسرم گفتم مامان اینطوربرداشت کرده حرف منو زیاد باورنکرد تایکی دوبار ب پدرشوهرم گفت درحضورمادرشوهرم گفت شنیدم بعضی کقتااین حرفارو میزنید چون دقیقا عین جملش روب همسرم گفته بودم کلا رنگش عوض شد باورش نمیشد من براش تعریف کنم چون چند سال هرچی میگفت چشم میگفتم به پسرش چیزی نمیگفتم تااینکه بچم دنیااومد رفت امدا بیشتر وبیشترشد ونظرها بیشترمنم دیگه تحمل ندارم همش روبراش تعریف میکنم
منظورم فقط این رسم نیست کلامادرشوهرم رسم های جامعه رومسخره میکرد فقط خودشون که عده محدودیم هستن و ی سری قوانین دارن از عروس ارایشگانرفتن بگیر تا عزاداری دوروزه والبته عروسیاشونم عروسی نیست ی عروسی رفتم داماد ندیدم .کلا زن ومرد جدا عقد عروسیم یکی بود عروس رفت بیرون و بعدیکساعت برگشت شروع کردن رقیصدن که عقد تموم شد
ممنون از راهنمایتون خدایش پدرومادرم گفتن بهش که بره حتا پدرم به منم گفت همسرت وتنهانزار وتوهم برو ماخوشحال میشیم یکم روحیتون عوض بشه باعزا که کسی برنگشته منم حتابه همسرم گفتم دوست داری جتابخاطر دل مادرت برو وقتی گفت نمیرم چیکار کنم .ممنون از راهنمایتون همین روبهش میگم
سنی نداشت ازین دگیربودم چون روزی روز دوم یا سوم مراسم عزا بود مادرشوهرم عروسی بچه همسایه قدیمیشون دعوت بود رفت حتا .من اتظارنداشتم برام عزا بگیره ولی چون ازمن انتظار داشت برای نزدیکهای خودش تا۴۰م حتا اصلاح نکنم نارحت شدم
