مادر محترمت اولین بانوی زندگیت🌹
میتونی امشب مثل فیلم از جلوی چشمام رد شد خاطرات و ..
ولی نه قلبم لرزید نه حسی دارم
اینقدر برام غریبه است
دقیقا حسی که به بنای ساختمان روبروی دارم بهش دارم بدون کوچیکترین فرق😃😃
بعد از تصمیمم و اجرا کردن اومد تو کوچه با ماشین دنبالم فکر کن ندیدمش برام غریبه بود
تازه فریاد میزد چطور تونستی😐😐حرفات دروغ بود😵😵 یادش نبود گریه هام و التماسم الزایمر گرفته بود فکر کنم کادو هاش بخشیدم به بچه و بزرگ انگشترشم در همان زمان ک دهنش باز بود پرت کردم تو صورتش
بدون نرم شدن قلبم بدون دلسوزی و ترحم
از محکم بودنم سوختنش دیدم
گفتم بدونی سختی داره کم نیاری که اگر تصمیمت اینه وسطش برگردی حالت بدتر از شنیده ها میشه