سلام
این بار قصد کردم نامه را برای خودم بنویسم
برای خودم
امروز
روز جهانی بوسه بود
این روز رو رو به اونایی که تو سختیا مارو بوسیدن گذاشتن کنار تبریک میگم..
یکیش همون بشر ماهگون که نامه های قبلی برای اون بود
یک وقتایی دلم میخواد قدرت بعضی چیزا رو داشته باشم.
حالا که نامه برای خودم هستش
تو این نامه دست میبرم توی دلم و مثل کارگردانهای زبر دست جای خیلی چیزها رو عوض میکنم.
داد میزنم تو بلندگو
آهااای شمایی که اون دور وایسادی، بیا کمی نزدیکتر!
با اخم عمیقی از روی تحکم بگویم
بله شما... همین نزدیکترا جاتون خوبه
یا مثلا جای رفتن رو با اتفاق دیگری عوض کنم مثل اومدن
یا خاطرهی آن روز که بدون هیچ لبخندی میگویی: «کنار من صبور باش همه چیز درست میشود»، کمی دستکاری کنم.
مثلا بگم لطفا اینجا کمی لبخند بزن، چون با اون لباس آبی، لبخند بهترین چیزه، بعد بگم: من کوه صبرم برایت...
و تو پیشانیمو ببوسی
یا خاطرات قدم زدنامونو بیارم جلو
جلوی دلم
جایی که ریشه میزنه تا چشمام
و میخندم
تا نبودنت رو برای همیشه پاک کنم که نه گریهی من باشد و نه تویی که لبخند نداری.
کاش میتونستم تورو برای همیشه از قد و قامت آدمیت دربیاورم تا شبیه نقاشیای پنج سالگیم باشی
شبیه همون ستاره که تو دفتر چهل برگ کشیدم و تا شب منتظر پدرم ماندم...
تا ذوق نقاش شدنمو بابام ببینه
تو ستاره ی اولم میشدی و من هی تو را میکشیدم.؛
اصلا کاش میشد آن روز دنیا آمدنم را یکجوری از توی زمان پاک میکردم که نه تو مانده باشی بی من طفل، نه منی که غزل عاشقانه میسراید با این همه بچگی!
ولی من هیچکاری از دستم برنمیآید.
کارگردانی بلد نیستم ولی دوست داشتن ستاره زندگی ام رو بلدم.
۱۵تیر۹۷
شیرین.قلیوند#