من خودم خاطره ای ندارم...اما تو شب آشنایی خواهرم تو اشپزخونه قایم شده بودم که تو کارا به خواهرم کمک کنم ...تا اخر مجلس کسی نفهمید تا مامانم سوتی داد اومد تو اشپزخونه با صدای بلند گفت یه چایی بریز ببرم برا مهمونا...بعدشم خودزنی میکرد که وای فهمیدن
قندون افتاد رو پای شوهرم پاش داغون شد
وقتی چای اوردم مثله دیونه ها بی دلیل بلند خندیدم..خاک تو سرم....همه هم خندیدن🤣🤣🤣
موقع صحبت تو اتاق وقتی میخواستیم پاشیم شوهرم گفت همه اینا که گفتی صحیح ولی درست میکنم🤣
هنوزه که داره درست میکنه خودش درست شد ولی من نه
درست شدن(باب میل طرف مقابل)
شب خواستگاری داداشام سبیل تو سبیل نشسته بودن برادرشوهرم و عموهاشون هم سبیل به سبیل
اصلا یه وضعی فک میکردی
گروه خشن و گروه سگ های وحشی رو در رو شدن 😂😂😂😂😂
داشتم باشوهرم تو اتاق حرف میزدم برادرزادش به دراتاق تکیه داده بود درمام دستگیرش خرابه با هل دادن بازمیشد همینجور که تکیه داده بود در یهو بازمیشه مجلس همه میخندن
دوبار تکرار شد
تندتند درو میبست😂😂😂
کارد دست خواهر زاده شوهرم بود
اومدیم ازش بگیریم یه جیغی زد پنجره های خونمون لرزید
شب خاستگاری وقتی رفتم شوهرمو ببینم فشارم افتاد بم اب قند دادن😜😜خیلی ضایع بود تا الان بهم میگن یه خاطره دیگ خونه بابام یخچالشون خراب بود در یخچال تق و لق بود همون شب دقیق وقتی نشسته بودن مهمونا در یخچال سقوط کرد😳😳😳تا الان یادش میوفتم دوس دارم خودزنی کنممممم
قبلش دوست بودیم دیگه حرفی نمونده بود
انوقت رفتیم تو اتاق من با هم حرف بزنیم
تو جیبش پسته و بادوم زمینی دراورد خوردیم
ویندوز کامپیوترمم پریده بود برام نصب کرد
تو خواستگاری نه
ولی دفعه اول که شوهرم تنها اومده بود وقتی رسید من تو دستشویی بودم
دستشویی ماهم جاییه که دیده میشه
مامانم برام چادر اورد رو لباس خونگیام سر کردم اومدم بیرون
دیدم جایی نشسته که دید نداره😂😂
بعد سه سال بهش گفتم کلی خندید
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
44 ثانیه پیش
45 ثانیه پیش
45 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
