ب اصرار همسرم ....البته خودمم عاشق بچه بودم و اعتقادی ب سقط نداشتم. همسرم گفت همه مسئولیتاشو قبول میکنه و زودتر عروسی گرفتیم....
همه چی خیلی خوب پیش رفت. تا اینک دخترم ب دنیا اومد.... زندگیمون زیباترشد و عشقمون دوچندان!!
ولی ی مشکلی هس...فامیلای من هنوز از قضیه بی خبرن.مادرم و خواهرم بهشون دروغ گفتن و قضیه بچه رو پنهون کردن.... بعدعروسیم ب اصرار خانوادم باهیچکدوم از فامیلام رفتوآمدنکردم...عموهامو عمه هام تاالن بچمو ندیدن...خب منم آرزو داررررم....گناه من چیه!!؟