چند روز پیش زنگ زدن گفتن برادر شوهرخالم تصادف کرده فوت شده
من اول و دوم نرفتم امروز سومش رفتم داخل تا رسیدم دیدم مادرشوهر خالم افتاده رو دختر بزرگش داره کتکش میزنه همچین چنگش میکشید که آخر دختره زیر دست مامانش تقریبا بیحال شد بردنش بیمارستان
منم هنگ کرده بودم گفتم اینا چرا اینجوری میکنن خالم شروع کرد تعریف کردن
این برادرشوهرش 27 سالش بوده بیکار بوده بعد قرعه کشی شرکت کرده بوده پول قرعه کشیشو همین خواهر بزرگه میداده
انگار شب تصادف زنگ میزنن میگن پول قرعه کشی رو بیارید بدید برادرشوهرشم نگاه میکنه به خواهرش خواهره هم بلند میشه یه دسته پول پرت میکنه تو صورت داداشش میگه ایشالا بمیری که با این سن من باید پول قرعه کشیتو بدم😨
داداشش خیلیییی بهش برمیخوره همون 9 شب بلند میشه بره بیرون مامانش میگه علیرضا کجا میری اینم میگه میرم حمالی کنم که منت خواهرخودم رو سرم نباشه خواهره هم همونجا میگه ایشالا بری که برنگردی
اینم میره و دیگه برنمیگرده...